برای سعید حجاریان، پدر اصلاحات ایران
فرایند شخصی شدن قدرت در ایران در دو دهه اخیر
فرایند شخصی شدن قدرت در ایران در دو دهه اخیر
قسمت دوم
جلیل صالح پور
خلاصه: علل قوت یافتن فرایند شخصی شدن را می توان به سه دستۀ نظری، نهادی، و شخصیتی تقسیم کرد. از لحاظ نظری نظریۀ ولایت فقیه فرایند شخصی شدن را توجیه و مشروع می کند. جایگاه کانونی نظریۀ ولایت فقیه در قانون اساسی زمینۀ نهادی قوت گرفتن آن را فراهم می سازد. از سوی دیگر خلق و خوی شخصی و ارزش ها و ادراکات شخصی رهبر ایران نیز عواملی هستند که در به راه افتادن فرایند شخصی شدن سببیت دارند.
2. عللاینکه چرا چنین فرایندی اساساً در رژیم سیاسی ایران کلید خورد، را می توان مولود عوامل چندگانه ای خواند. از جهت نظری و گفتمانی می بایست ریشۀ اصلی این فرایند را در نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه جستجو کرد. طبق این نظریه، هر گونه دخل و تصرف در حوزۀ عمومی بدون اذن و ارادۀ ولی فقیه جایز نیست. تمام تصمیم گیری ها می بایست در طول ارادۀ ولی فقیه باشند، و از آن سرچشمه ناشی گردند. بدیهی است که چنین نظریه ای کاملا مستعد پدید آوردن یک رژیم سیاسی تک سالار است و حتی جای چندانی برای شکل گیری یک نظام اقتدارگرای الیگارشیک نیز باقی نمی گذارد. به همین دلیل محسن کدیور تحقق این نظریه را قالبی شرعی برای تداوم نظم سلطانی خوانده است[1].عامل دوم را می توان عامل نهادی دانست. نظریۀ ولایت فقیه تنها یک نظریه و گفتمان سیاسی در میان گفتمان های سیاسی متعدد نیست که در عرصۀ عمومی محل بررسی و نقد باشند. نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نهادینه شده است، و اتفاقا در ساختار قانون اساسی موقعیتی کانونی نیز دارد. از سوی دیگر اصول دیگری نیز در قانون اساسی وجود دارند که ویژگی هایی الیگارشیک یا نیمه دموکراتیک دارند. به زبان دیگر، قانون اساسی ایران دارای تنشی درونی است، تنشی درونی بین نهاد ولایت فقیه و نهادهایی با ویژگی های دیگر. بازتاب این تنش درونی میان نهاد ولایت مطلقۀ فقیه و سایر نهادهای ساختار قدرت در ایران را می توان در به راه افتادن فرایند شخصی شدن از یک سو و مقاومت برخی نهادهای دیگر مانند ریاست جمهوری، مجلس، و مجمع تشخیص مصلحت مشاهده کرد.در کنار این دو دسته عامل نظری و نهادی، می بایست به دو دسته دیگر از ویژگی های فردی شخص رهبر نیز اشاره کرد. در واقع، به جهت جایگاهی که نظم نهادین جمهوری اسلامی ایران به شخصی می دهد که در مسند ولایت فقیه قرار دارد، لاجرم ویژگی های شخصی او اعم از ارزشها، ادراکات، و ساختار شخصیتی او اهمیتی بیش از پیش در تحلیل تحولات سیاسی کشور می یابد. به همین دلیل می بایست بخشی از علل قوت گرفتن فرایند شخصی شدن را در گرایش های فردی شخص رهبر جستجو کرد. این ویژگی ها را نیز می توان به دو دسته تقسیم کرد: ارزشها و ادراکات، و روانشناسی فردی.هر چند در این دو زمینه به دلیل مخاطرات قابل تصور، بررسی های روشمند چندانی انجام نشده است، لیکن می توان به برخی گرایش های کلی مرتبط با بحث اشاره کرد. در باب روانشناسی فردی شخص رهبر نگاهی اجمالی به زندگی سیاسی وی در زمان ریاست جمهوری و رهبری نشان می دهد که او از نظر شخصی نیز در زمینۀ سیاسی بیش از آن که گرایش به همکاری با نخبگان هموزن و همردۀ خود داشته باشد، متمایل به همکاری با نخبگانی است که که نه در عرض که عمدتاً در طول وی قرار می گیرند، و اساساً استقلال رأی چندانی در تصمیم گیری های خود ندارند.نگاهی به ذائقۀ فردی ایشان در زمینۀ انتخاب نخست وزیر در زمان ریاست جمهوری اش را می توان یکی از نمونه های رفتار ایشان در این زمینه دانست. زمانی که وی به عنوان سومین رییس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد، ریاست هیأت وزیران در دست آیت الله مهدوی کنی بود. هر چند مهدوی کنی و شخص رییس جمهور هر دو عضو تشکل جامعۀ روحانیت مبارز بودند و بعدها نیز در جناح راست جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند، ولی ظاهراً به دلیل آنکه رییس جمهور مایل به انتخاب نخست وزیری بود که مطیع رییس جمهور باشد، با مهدوی کنی به توافق نرسید[2].هر چند بعداً میرحسین موسوی، در هر دو دورۀ ریاست جمهوریِ سومین رئیس جمهوری، جبّۀ رییس الوزرایی پوشید، ولی او نیز هرگز گزینۀ مطلوب رییس جمهور برای نخست وزیری اش نبود. میرحسین موسوی نیز همانند مهدوی کنی شخصی بود که تا حدود بسیاری در تصمیم گیری های اش مستقل عمل می کرد، و نه تنها مطیع صرف رییس جمهور نبود، بلکه بعضا در تقابل با وی نیز اقداماتی را که مناسب تشخیص می داد به انجام می رساند.در مقابل این دو شخصیت، مراجعه ای به اسناد و روزنامه های باقی مانده از آن زمان نشان می دهد که فرد مطلوب رییس جمهور برای تصدی پست نخست وزیری در هر دو دوره علی اکبر ولایتی بود. علی اکبر ولایتی از نظر شخصی جزو آن دسته از نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که فاقد استقلال رأی هستند، و بیش از آنکه در پی ابتکار و عملی کردن برنامه ها و ارزش های مورد نظر خود باشند، در پی اجرای موبه موی اوامر مقام مافوق اند. نگاهی به کارنامه ی شانزده سالۀ علی اکبر ولایتی در تصدی پست وزارت خارجه به خوبی گویای مشرب و ویژگی های شخصی وی و میزان استقلال اش در تصمیم گیری هاست. به این ترتیب، شاید بتوان گفت این ویژگی شخصیتی رهبر یک از عواملی بوده است که موجب تسریع و پیشرفت شتابان فرایند شخصی شدن گردیده است.گذشته از روانشناسی و خُلق و خوی شخصی رهبری، دیدگاه های خاص وی دربارۀ ولایت مطلقۀ فقیه[3] و وضعیت ایده آل کشور نیز در تشدید و شتابگیری فرایند شخصی شدن قدرت مؤثر بوده است. معرفی آیت الله مصباح یزدی به عنوان مطهری زمان و نصب تلویحی او به عنوان ایدئولوگ نظام می تواند تا حدودی معرف نوع دیدگاه های وی در باب تصورش از وضعیت ایده آل سیاسی در ایران باشد.به طور خلاصه می توان گفت که رهبری در زمینۀ سیاست داخلی وضعیت ایده آل را در حاکمیت ولایت مطلقۀ فقیه و اجرای قوانین اسلامی بدون ترس و واهمه از فشارهای بین المللی می بیند. در زمینۀ اجتماعی، تصویر مطلوب اش دربرگیرندۀ جامعه ای فعال با شور انقلابی است که به طور مداوم حول ارزش های انقلابی بسیج شوند، و امت همواره در صحنه باشند. در زمینۀ بین المللی، نیز تصویر مطلوب او یک سیاست خارجی تهاجمی در برابر غرب است، که تحت رهبری "ولی امر مسلمین جهان" پرچمدار مبارزه با "دشمن" ،"امپریالیسم جهانی" و مانند آن باشد.مشکلی که این دیدگاه ها برای رهبری ایجاد می کند آن است که بخش های گوناگونی از نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی در بخش های مختلفی از این دیدگاه ها با او اشتراک نظر ندارند، و در نتیجه نمی توان ایشان را شرکا یا ابزار مناسبی برای عملی کردن این دیدگاه ها به حساب آورد[4]. به همین دلیل است که محمود احمدی نژاد ابزار و تکیه گاه بهتری برای پیشبرد نقطه نظرات رهبری است تا اکبر هاشمی رفسنجانی، چه اکبر هاشمی دیدگاه های خاص خود را دارد و در تصمیم گیری های اش آن ها را پی می گیرد، اما محمود احمدی نژاد بیش از آن که پیگیر برنامه های شخصی اش باشد، متوجه آن است که تسلیم مرکز اصلی قدرت باشد. این چنین است که زمانی که بر صندلی استانداری اردبیل تکیه زده در برابر سردار سازندگی کرنش می کند و او را می ستاید، اما یک دهه بعد که جهت باد را تغییر یافته می بیند تمام آن ستایش ها را از یاد می برد، و "شخصیت بزرگ انقلاب" را سمبل و نماد فساد می خواند. مجموعۀ چهار عامل فوق تا حدودی می توانند علل فرایند شخصی شدن را تبیین کنند. [1] کدیور، محسن. 1381. "از مشروطه سلطنتی تا جمهوری ولایی." http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2325&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv [2] مهدوی کنی با اشاره به موضوع ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای در خاطرات اش می نویسد: "مدتی بعد یک جلسه ای در راهروی مجلس شد. آیت الله خامنه ای، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی و بنده صحبت شد که چه کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود، همه آقای خامنه ای را پیشنهاد کردیم. ایشان فرمودند: ریاست جمهوری لازمه اش سلامتی است و من بیمارم. ایشان هنوز از جراحات ترور مصدوم بودند، دیگر اینکه من دلم می خواهد نخست وزیرم حرف مرا گوش کند. آقای مهدوی برادر بزرگ ماست و ما برای ایشان احترام قائلیم.گفتم: اولا که ان شاءالله خوب می شوید و ما هم به شما کمک می کنیم، مسئله «مهدوی كنی» را هم که قبلا امتحان کرده اید، مهدوی كنی اهل دعوا نیست. اگر بنا شد نخست وزیر باشم با شما همکاری می کنیم. ولی به خاطر اینکه خاطرتان جمع باشد همین که شما رأی آوردید استعفا می دهم". نکتۀ جالب توجه آن جاست که رییس جمهور اظهار می کند که نخست وزیری می خواهد که حرف اش را گوش بدهد، مهدوی کنی نمی گوید که "حرف گوش خواهد داد"، می گوید که "همکاری" می کند، و سرانجام هم توافقی حاصل نمی شود.منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران. http://irdc.ir/news.asp?id=1310. 17 تیر 1388.[3] در این زمینه بنگرید به کدیور، محسن. پیشین.[4] توجه به نکتۀ فوق را مدیون یکی از اساتیدم هستم که از بردن نامش معذورم.
منبع: جرس
جلیل صالح پور
خلاصه: علل قوت یافتن فرایند شخصی شدن را می توان به سه دستۀ نظری، نهادی، و شخصیتی تقسیم کرد. از لحاظ نظری نظریۀ ولایت فقیه فرایند شخصی شدن را توجیه و مشروع می کند. جایگاه کانونی نظریۀ ولایت فقیه در قانون اساسی زمینۀ نهادی قوت گرفتن آن را فراهم می سازد. از سوی دیگر خلق و خوی شخصی و ارزش ها و ادراکات شخصی رهبر ایران نیز عواملی هستند که در به راه افتادن فرایند شخصی شدن سببیت دارند.
2. عللاینکه چرا چنین فرایندی اساساً در رژیم سیاسی ایران کلید خورد، را می توان مولود عوامل چندگانه ای خواند. از جهت نظری و گفتمانی می بایست ریشۀ اصلی این فرایند را در نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه جستجو کرد. طبق این نظریه، هر گونه دخل و تصرف در حوزۀ عمومی بدون اذن و ارادۀ ولی فقیه جایز نیست. تمام تصمیم گیری ها می بایست در طول ارادۀ ولی فقیه باشند، و از آن سرچشمه ناشی گردند. بدیهی است که چنین نظریه ای کاملا مستعد پدید آوردن یک رژیم سیاسی تک سالار است و حتی جای چندانی برای شکل گیری یک نظام اقتدارگرای الیگارشیک نیز باقی نمی گذارد. به همین دلیل محسن کدیور تحقق این نظریه را قالبی شرعی برای تداوم نظم سلطانی خوانده است[1].عامل دوم را می توان عامل نهادی دانست. نظریۀ ولایت فقیه تنها یک نظریه و گفتمان سیاسی در میان گفتمان های سیاسی متعدد نیست که در عرصۀ عمومی محل بررسی و نقد باشند. نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نهادینه شده است، و اتفاقا در ساختار قانون اساسی موقعیتی کانونی نیز دارد. از سوی دیگر اصول دیگری نیز در قانون اساسی وجود دارند که ویژگی هایی الیگارشیک یا نیمه دموکراتیک دارند. به زبان دیگر، قانون اساسی ایران دارای تنشی درونی است، تنشی درونی بین نهاد ولایت فقیه و نهادهایی با ویژگی های دیگر. بازتاب این تنش درونی میان نهاد ولایت مطلقۀ فقیه و سایر نهادهای ساختار قدرت در ایران را می توان در به راه افتادن فرایند شخصی شدن از یک سو و مقاومت برخی نهادهای دیگر مانند ریاست جمهوری، مجلس، و مجمع تشخیص مصلحت مشاهده کرد.در کنار این دو دسته عامل نظری و نهادی، می بایست به دو دسته دیگر از ویژگی های فردی شخص رهبر نیز اشاره کرد. در واقع، به جهت جایگاهی که نظم نهادین جمهوری اسلامی ایران به شخصی می دهد که در مسند ولایت فقیه قرار دارد، لاجرم ویژگی های شخصی او اعم از ارزشها، ادراکات، و ساختار شخصیتی او اهمیتی بیش از پیش در تحلیل تحولات سیاسی کشور می یابد. به همین دلیل می بایست بخشی از علل قوت گرفتن فرایند شخصی شدن را در گرایش های فردی شخص رهبر جستجو کرد. این ویژگی ها را نیز می توان به دو دسته تقسیم کرد: ارزشها و ادراکات، و روانشناسی فردی.هر چند در این دو زمینه به دلیل مخاطرات قابل تصور، بررسی های روشمند چندانی انجام نشده است، لیکن می توان به برخی گرایش های کلی مرتبط با بحث اشاره کرد. در باب روانشناسی فردی شخص رهبر نگاهی اجمالی به زندگی سیاسی وی در زمان ریاست جمهوری و رهبری نشان می دهد که او از نظر شخصی نیز در زمینۀ سیاسی بیش از آن که گرایش به همکاری با نخبگان هموزن و همردۀ خود داشته باشد، متمایل به همکاری با نخبگانی است که که نه در عرض که عمدتاً در طول وی قرار می گیرند، و اساساً استقلال رأی چندانی در تصمیم گیری های خود ندارند.نگاهی به ذائقۀ فردی ایشان در زمینۀ انتخاب نخست وزیر در زمان ریاست جمهوری اش را می توان یکی از نمونه های رفتار ایشان در این زمینه دانست. زمانی که وی به عنوان سومین رییس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد، ریاست هیأت وزیران در دست آیت الله مهدوی کنی بود. هر چند مهدوی کنی و شخص رییس جمهور هر دو عضو تشکل جامعۀ روحانیت مبارز بودند و بعدها نیز در جناح راست جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند، ولی ظاهراً به دلیل آنکه رییس جمهور مایل به انتخاب نخست وزیری بود که مطیع رییس جمهور باشد، با مهدوی کنی به توافق نرسید[2].هر چند بعداً میرحسین موسوی، در هر دو دورۀ ریاست جمهوریِ سومین رئیس جمهوری، جبّۀ رییس الوزرایی پوشید، ولی او نیز هرگز گزینۀ مطلوب رییس جمهور برای نخست وزیری اش نبود. میرحسین موسوی نیز همانند مهدوی کنی شخصی بود که تا حدود بسیاری در تصمیم گیری های اش مستقل عمل می کرد، و نه تنها مطیع صرف رییس جمهور نبود، بلکه بعضا در تقابل با وی نیز اقداماتی را که مناسب تشخیص می داد به انجام می رساند.در مقابل این دو شخصیت، مراجعه ای به اسناد و روزنامه های باقی مانده از آن زمان نشان می دهد که فرد مطلوب رییس جمهور برای تصدی پست نخست وزیری در هر دو دوره علی اکبر ولایتی بود. علی اکبر ولایتی از نظر شخصی جزو آن دسته از نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که فاقد استقلال رأی هستند، و بیش از آنکه در پی ابتکار و عملی کردن برنامه ها و ارزش های مورد نظر خود باشند، در پی اجرای موبه موی اوامر مقام مافوق اند. نگاهی به کارنامه ی شانزده سالۀ علی اکبر ولایتی در تصدی پست وزارت خارجه به خوبی گویای مشرب و ویژگی های شخصی وی و میزان استقلال اش در تصمیم گیری هاست. به این ترتیب، شاید بتوان گفت این ویژگی شخصیتی رهبر یک از عواملی بوده است که موجب تسریع و پیشرفت شتابان فرایند شخصی شدن گردیده است.گذشته از روانشناسی و خُلق و خوی شخصی رهبری، دیدگاه های خاص وی دربارۀ ولایت مطلقۀ فقیه[3] و وضعیت ایده آل کشور نیز در تشدید و شتابگیری فرایند شخصی شدن قدرت مؤثر بوده است. معرفی آیت الله مصباح یزدی به عنوان مطهری زمان و نصب تلویحی او به عنوان ایدئولوگ نظام می تواند تا حدودی معرف نوع دیدگاه های وی در باب تصورش از وضعیت ایده آل سیاسی در ایران باشد.به طور خلاصه می توان گفت که رهبری در زمینۀ سیاست داخلی وضعیت ایده آل را در حاکمیت ولایت مطلقۀ فقیه و اجرای قوانین اسلامی بدون ترس و واهمه از فشارهای بین المللی می بیند. در زمینۀ اجتماعی، تصویر مطلوب اش دربرگیرندۀ جامعه ای فعال با شور انقلابی است که به طور مداوم حول ارزش های انقلابی بسیج شوند، و امت همواره در صحنه باشند. در زمینۀ بین المللی، نیز تصویر مطلوب او یک سیاست خارجی تهاجمی در برابر غرب است، که تحت رهبری "ولی امر مسلمین جهان" پرچمدار مبارزه با "دشمن" ،"امپریالیسم جهانی" و مانند آن باشد.مشکلی که این دیدگاه ها برای رهبری ایجاد می کند آن است که بخش های گوناگونی از نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی در بخش های مختلفی از این دیدگاه ها با او اشتراک نظر ندارند، و در نتیجه نمی توان ایشان را شرکا یا ابزار مناسبی برای عملی کردن این دیدگاه ها به حساب آورد[4]. به همین دلیل است که محمود احمدی نژاد ابزار و تکیه گاه بهتری برای پیشبرد نقطه نظرات رهبری است تا اکبر هاشمی رفسنجانی، چه اکبر هاشمی دیدگاه های خاص خود را دارد و در تصمیم گیری های اش آن ها را پی می گیرد، اما محمود احمدی نژاد بیش از آن که پیگیر برنامه های شخصی اش باشد، متوجه آن است که تسلیم مرکز اصلی قدرت باشد. این چنین است که زمانی که بر صندلی استانداری اردبیل تکیه زده در برابر سردار سازندگی کرنش می کند و او را می ستاید، اما یک دهه بعد که جهت باد را تغییر یافته می بیند تمام آن ستایش ها را از یاد می برد، و "شخصیت بزرگ انقلاب" را سمبل و نماد فساد می خواند. مجموعۀ چهار عامل فوق تا حدودی می توانند علل فرایند شخصی شدن را تبیین کنند. [1] کدیور، محسن. 1381. "از مشروطه سلطنتی تا جمهوری ولایی." http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2325&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv [2] مهدوی کنی با اشاره به موضوع ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای در خاطرات اش می نویسد: "مدتی بعد یک جلسه ای در راهروی مجلس شد. آیت الله خامنه ای، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی و بنده صحبت شد که چه کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود، همه آقای خامنه ای را پیشنهاد کردیم. ایشان فرمودند: ریاست جمهوری لازمه اش سلامتی است و من بیمارم. ایشان هنوز از جراحات ترور مصدوم بودند، دیگر اینکه من دلم می خواهد نخست وزیرم حرف مرا گوش کند. آقای مهدوی برادر بزرگ ماست و ما برای ایشان احترام قائلیم.گفتم: اولا که ان شاءالله خوب می شوید و ما هم به شما کمک می کنیم، مسئله «مهدوی كنی» را هم که قبلا امتحان کرده اید، مهدوی كنی اهل دعوا نیست. اگر بنا شد نخست وزیر باشم با شما همکاری می کنیم. ولی به خاطر اینکه خاطرتان جمع باشد همین که شما رأی آوردید استعفا می دهم". نکتۀ جالب توجه آن جاست که رییس جمهور اظهار می کند که نخست وزیری می خواهد که حرف اش را گوش بدهد، مهدوی کنی نمی گوید که "حرف گوش خواهد داد"، می گوید که "همکاری" می کند، و سرانجام هم توافقی حاصل نمی شود.منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران. http://irdc.ir/news.asp?id=1310. 17 تیر 1388.[3] در این زمینه بنگرید به کدیور، محسن. پیشین.[4] توجه به نکتۀ فوق را مدیون یکی از اساتیدم هستم که از بردن نامش معذورم.
منبع: جرس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر