عماد افروغ:
انقلاب مخملی در راه است، اما توسط حجتیهایها
مفهوم حق در جمهوری اسلامی و در اندیشه بنیانگذار آن در یک نگاه دو لایهای چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن دیده میشود. به نظر میرسد عدهای نگاه تکلیف گرایانه صرف به مردم دارند و با تفسیری متحجرانه و خاص از اسلام و حکومت دینی در واقع تضییعکننده حق مردم هستند. من فکر میکنم که امام در «منشور روحانیت» خود بهترین تعبیر و تفسیر را از اندیشه متحجرانه به دست دادند. اتفاقا این منشور جزو آخرین مطالب مکتوب امام است و حاصل عمر ایشان هم میتواند تلقی شود. کافی است که این منشور را ورق بزنیم تا ببینیم امام چه دل پردردی از دست متحجران و انجمن حجتیه ایها و مدعیان ولایتی دیروز و مدعیان امروز داشتند.
عماد افروغ نماینده مردم تهران در مجلس هفتم و یکی از شناخته شدهترین اصولگرایان منتقد دولت است. وی که به دلیل برخورداری از صراحت لهجه خود از دم تیغ تخریبها و توهینهای برخی روزنامهها در امان نمانده است به دلایلی که برای خودش محفوظ است اصرار دارد که هیچ نامی از احمدینژاد و اطرافیانش حتی در سؤالات مطرح شده هم نباشد.
افروغ که این روزها دغدغهاش «برباد رفتن آرمانهای جمهوری اسلامی است غلبه جریان متحجری که هیچ نسبتی با اندیشههای امام ندارد را خطری برای تداوم دموکراسی دینی در ایران میداند.»
آقای دکتر افروغ! با توجه به رویدادهایی که شاهد آن هستیم، مثلاً نوع برخورد با اعتراضات مردم و برگزاری دادگاه هاو تخریب چهرههایی مانند آیتالله هاشمی رفسنجانی آیا به اعتقاد شما میشود ارتباط ارگانیکی بین این حوادث در نظر گرفت؟
بله! من شخصاً معتقد هستم حوادث در این عالم تصادفی نیستندو ارادهای در پس آنهاست. بعضی وقتها این اراده به ضمیر خودآگاه افراد وارد شده و افراد به آن آگاه هستند و گاهی هم ممکن است ورودی به ضمیر خودآگاه نداشته باشد و ناخودآگاه عمل کنند. اما ناخودآگاه بودن یک مسئله به معنای تصادفی بودن آن نیست. به نظر میرسد چند صباحی است یک سلسله اتفاقاتی در کشور در حال رخ دادن هست که میتوانیم بگوییم از پیامدهای آن سلسله حوادث و رخدادهایی است که به آنها اشاره کردید یا این حوادث در واقع پیامد منطقی و طبیعی یک چنین تفکر و ارادهای است.
یعنی شما معتقدید که این حوادث با هدف خاصی برنامهریزی شده اند؟
من شخصاً معتقد هستم ارادهای در پس آنهاست. مسلم است که این اراده در جایی طراحی شده و در جایی تکوین پیدا کرده و ممکن است در ضمیر ناخودآگاه برخی نفوذ کرده باشد و در برخی نفوذ نکرده باشد. ممکن است برخی عاملان بلا اراده این سناریو باشند و برخی هم از طراحان این سناریو باشند. به هر حال یک اندیشه و تفکری در پس این حوادث وجود دارد که باید آن تفکر را فهم کرد.
ممکن است درباره این تفکر بیشتر توضیح بدهید؟
شخصاً معتقد هستم این تفکری است که توجهی به مدیریت سالم و مطلوب جامعه ندارد و همچنین به ضرورتها و واقعیتهای اداره صحیح جامعه نیز بیتوجه است. این تفکر به گونهای با اندیشه امام هم فاصله دارد. هرکس که با اندیشه امام و مبانی فقهی و فلسفی آن آشنا باشد متوجه این فاصلهگیری میشود. به نظر میرسد در این میان آنچه که مغفول واقع شده حق مردم است. در حالی که همه میدانیم که حق مردم در اندیشه سیاسی امام جایگاه بالایی داشت.
مفهوم حق در جمهوری اسلامی و در اندیشه بنیانگذار آن در یک نگاه دو لایهای چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن دیده میشود. به نظر میرسد عدهای نگاه تکلیف گرایانه صرف به مردم دارند و با تفسیری متحجرانه و خاص از اسلام و حکومت دینی در واقع تضییعکننده حق مردم هستند. من فکر میکنم که امام در «منشور روحانیت» خود بهترین تعبیر و تفسیر را از اندیشه متحجرانه به دست دادند. اتفاقا این منشور جزو آخرین مطالب مکتوب امام است و حاصل عمر ایشان هم میتواند تلقی شود. کافی است که این منشور را ورق بزنیم تا ببینیم امام چه دل پردردی از دست متحجران و انجمن حجتیه ایها و مدعیان ولایتی دیروز و مدعیان امروز داشتند.
یعنی شما معتقدید که تفکر حاکم بر این جریان همان تفکر انجمن حجتیه و قرائتی متحجرانه است؟
معتقدم که این تفکر متحجرانه است. در قالب تفکری است که به مردم و حق آنها چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن وقعی نمینهد. من یک نگرانی دارم که آن را سال ۸۵ در یکصدمین سال مشروطه بیان کردم و آن نگرانی این است که اگر گروهی بخواهد گروه دیگر را حذف کند ممکن است سرنوشت مشروطه را برای ایران رفم بزند.
در مشروطه روال امر به گونهای شد که سنت گرایان اجتماعی حذف شدند و وقتی کودتا رخ داد این نیروها برای مقابله با آن در صحنه نبودند. من با توجه به تحلیلی که از شرایط جاری کشور دارم همین خطر را به گونهای معکوس پیشبینی کردم و آن خطر حذف نوگرایان اجتماعی است. اگر در مشروطه سنت گرایان اجتماعی حذف شده و نوگرایان اجتماعی یکه تاز میدان شدند در اینجا به نظر میرسد قرائتی از سنت گرایان و نه همه آنها غلبه پیدا کردهاند و به صورت انحصاری کشور را اداره میکنند که این امر هم به حذف بخش اعظمی از سنت گرایان خواهد انجامید و هم به حذف نوگرایان اجتماعی.
در نتیجه اگر حادثهای رخ دهد کشور آن قابلیت و فعلیتی که برای مقاومت در برابر این حادثه را باید داشته باشد نخواهد داشت. بر مبنای تحلیل نظری که من از انقلاب اسلامی و مشروطه دارم به لحاظ نظری مشروطه به نوگرایی فلسفی گرایش پیدا کرد اما انقلاب اسلامی با وجود اینکه هم توجه به سنت گرایی فلسفی و هم توجه به نوگرایی فلسفی دارد اما صبغه گرایش آن به سنت گرایی فلسفی پررنگتر است.
این مسئله میتواند خطر حذف نوگرایی اجتماعی و به تبع آن حذف نوگرایان اجتماعی را به ارمغان بیاورد. در مجموع من فکر میکنم که مردم دارند حذف میشوند. حذف مردم از دیدگاه من به معنای حذف پوپولیستی آنها نیست؛ ممکن است گرایشهای پوپولیستی هم وجود داشته باشد اما مردم متشکل از اقشار، دیدگاهها و سلایق گوناگونی هستند. وقتی که ما میگوییم «مردم»، باید به اقشار، سلایق و دیدگاههای گوناگون توجه داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم که جامعه بدون تکثر بقا ندارد و رو به موت حرکت میکند.ما باید حتماً به استقبال تکثر برویم و البته در کنار این تکثر به وحدت هم توجه داشته باشیم. یعنی وحدت و تکثر را باید دو روی یک سکه بدانیم.
بنابراین شما حاکمیت چنین تفکری را عامل وقایع اخیر میدانید؟
من در کل تحلیلم این است که اتفاقاتی که رخ داد برمیگردد به ظهور و بروز و نمود تفکر متحجرانهای که صرفاً از سر تکلیف به مردم نگاه میکند و خودش را متولی اصلی دین و حکومت میداند و چندان میانه خوشی هم با مباحث فلسفی و عرفانی و توجه به مصالح روزمره و زمان و مکان در اداره امور ندارد.
این در واقع مسئله جدیدی نیست و همانطور که گفتم امام همواره گوشزد میکردند که نکند مردم در حکومت اسلامی فراموش شوند. به همین خاطر امام مفهوم جمهوریت را از باب تأکید مطرح کردند وگرنه اسلام به حق توجه دارد. اما چون امام میدانستند قرائت و تفسیری از اسلام ممکن است به این حق نهفته و مستتر در اسلام بیتوجهی کند مفهوم جمهوری اسلامی را خلق کردند و بدین ترتیب یک پایه مشروعیت نظام را جمهوریت، مقبولیت و رضایت عامه قرار دادند. اما متأسفانه میبینیم که جریانی حاکم شده است که بر خلاف این امر هر روز هم هماهنگتر، مجموعهایتر و ارگانیکتر عمل میکند.
نوع برخورد با برخی اعتراضات را چطور ارزیابی میکنید؟
حضرت علی (ع) دست کم از منظری که من میخواهم با شما صحبت کنم دو الگو را در اختیار ما قرار میدهند؛ یکی از منظر سکوت و عدم حضورشان در قدرت که دست به ترور و کودتا نزدند و کاملاً پایبند به بسترسازی لازم برای تشکیل حکومت بودند و دیگری زمانی است که ایشان در قدرت بودند که نوع مواجهه ایشان با مخالفان و نگرش ایشان به آزادی برای ما عبرت آموز است.
ایشان هیچ گاه قصاص قبل از جنایت نکرده و هیچ گاه به قیمت سلب آزادی از مردم تلاش نکردند تا مردم را به صلاح و فلاح برسانند. بنابراین ایشان دو نوع الگوی خارج از قدرت بودن و در قدرت بودن را برای ما عرضه کردند. به اعتقاد من نوع برخوردی که ما با اعتراضات کردیم با الگوی علی (ع) تفاوت داشت و هیچ کدام از این برخوردها علوی نبودند. حضرت پیامبر (ص) وقتی که مکه را فتح میکند عدهای میگویند امروز روز انتقام است اما پیامبر میگوید امروز روز رحمت است.
من واقعاً برخورد رحمت آمیزی نمیبینم و متأسفانه کماکان هم این برخوردهای قهرآمیز ادامه دارد و این هیچ نسبتی با آموزههای دینی و الگوی علوی و نبوی و با ضرورتهای مدیریت صحیح جامعه ندارد. آن هم جامعهای که دارای پیشینه خاص انقلابی است و امروز بیش از هر چیز نیازمند وحدت است.
آقای افروغ! دولت جدید با منصوب کردن برخی افراد اعتراضات گستردهای را ایجاد کرد. نظر شما درباره برخی انتصابها در دولت که با مخالفتهای گستردهای هم مواجه بود چیست؟ آیا نگرش و تفکر خاصی پشت آنها وجود دارد؟
تفکری وجود دارد که در تاریخ اسلام هم سابقه داشته و از آن با عناوین متعددی نام برده شده است. در جهان اهل تسنن از آن به عنوان اشعری گری و در جهان تشیع از آن با عنوان اخباریگری یاد میشود. نوعی رفتارگرایی، قشری گری، عوام زدگی و نوعی اجتناب از عقلانیت و تفکر را شاهد هستیم.
متأسفانه به گونهای دیگر شاهد بروز و ظهور همان نفرتی هستیم که در تاریخ اسلام نسبت به فلسفه وجود داشته است. نوعی نگاه اطاعت گرایانه و تکلیف گرایانه صرف به مردم و نوعی تمسک به رفتارها و مناسک دینی و نه باورها و جهانبینیهای اصیل دینی را میبینیم. متأسفانه میبینیم که تصوری از امام زمان (عج) به دست داده میشود که از تصورات منصوص و معقول کاملاً به دور است.
در روایات وارده به ما هشدار میدهند که کسانی که وقت[برای ظهور] تعیین میکنند کاذبند و کسانی که در این قضیه تعجیل میکنند هلاکند و فقط کسانی نجات پیدا میکنند که آن را به خدا واگذار میکنند. اما میبینیم که تصور فعلی کاملاً از روایات منصوص به دور است و بیش از آن که به مسئله انتظار به مثابه یک مفهوم عقلانی و فلسفی توجه شود به مثابه حربهای برای توجیه بسیاری از سیاستها و رفتارهای متحجرانه از آن استفاده میشود.
اگر مفهوم انتظار به صورت یک مفهوم عقلی و فلسفی به کار گرفته شود باعث بارور شدن عقلها و به فعلیت رسیدن توانمندیها میشود اما وقتی به عنوان یک حربه سیاسی برای تفوق سیاستهای متحجرانه به کار گرفته میشود به معنای تعطیلی عقل تلقی شده و آن وقت بیشتر شاهد تجلی مباحث هیجانی و احساسی و رفتاری خواهیم بود.
این مسئله اساسی است که به جای اینکه ما فلسفه ظهور را خوب درک کرده و قابلیتهای خود را به فعلیت برسانیم با فراموشی قابلیتها و توانمندیهای عقلی و انسانی خود مدام دستمان را بالا بیاوریم و بگوییم که امام زمان زودتر بیا. ما باید بستر را فراهم کنیم.
بسترسازی یعنی اینکه ابتدا توان خود را فهم کرده و عقلانیت خودمان را بارور کنیم و عقل را اساس برنامهریزی و اعتلای کشور قرار دهیم. وقتی ما از عقل و توانمندیهای بشری فاصله میگیریم و همه چیز را احاله میدهیم به امام زمان (عج) حاصلش چیزی است که اصلاً نمیشود روی آن برنامهریزی داشت. چطور بگویم فضای فعلی فضای آسانی برای بیان این مسائل نیست.
چه کسی میتواند به من بگوید که سهم امام زمان مثلاً ۸۰ درصد یا ۴۰ درصد و یا ۵۰ درصد است؟! چه کسانی میتوانند بگویند که چون امام زمان حاضر است پس او مسئول تمام زشتیها و پلشتیهای ما هم هست و همه چیز را به امام زمان نسبت دهد! اینطور نیست. ما خودمان اراده داریم و خودمان هم مسئول زشتی هایمان هستیم. ما باید چنگ بزنیم به آموزههایی که منتسب به ائمه و امام زمان است و از خودمان سلب اراده نکنیم و همه چیز را به جایی که اصلاً قابل سنجش نیست احاله ندهیم.
با وجود اینکه در احادیث ما را برحذر داشتهاند از اینکه ادعایی داشته باشیم که این ادعا مورد تأیید شرع و عقل نیست با این حال عدهای میآیند و با تکیه بر احساسات پاک مردم مسائلی را به امام زمان و خودشان نسبت میدهند آنچنان که میبینیم اعتراض علما را هم برمیانگیزد و این جای تقدیر است که این مسئله آنچنان به مسئله عام و مبتلابهی تبدیل شده است که علما هم در خصوص آن موضع میگیرند.
بنابراین امروز میبینیم تفکری غالب شده است که بر مبنای آن یک سری انتسابهای بیدلیل که من در جایی از آن با عنوان انتظارگراییهای نامعقول و بیاعتبار یاد کردم انجام میگیرد. تصمیماتی گرفته میشود که واقعاً به معنای تعطیلی عقل و ذات و جوهره انسانی است و شاهد منتسب کردن بسیاری از رفتارهای ناموجه به جایی هستیم که منشاء امید و تلاش و تفکر و تعقل است.
پیشبینی شما از فضای سیاسی کشور در آینده چیست؟ آیا پس از فروکش کردن هیجانات فعلی میتوان شاهد ازسرگیری فعالیتهای سیاسی به شکل معمول بود؟
به این سؤال بایستی مشروط پاسخ داد. اگر از شرایط فعلی درس عبرت بگیریم و این شرایط را آسیبشناسی کرده و بتوانیم فهم دقیقی از مسائل ارائه کنیم میتوانیم با استفاده از جوهره انقلاب اسلامی و با توجه به آموزههای دینی و فلسفی تشیع، فضا را تغییر داده و به سمت عقلانیت بیشتر و مدیریت بهتر و استقبال از تکثر دیدگاهها و فهم جمهوری اسلامی و ملزومات و سازو کارهای آن پیش ببریم.
اما اگر همین روند بخواهد ادامه پیدا کند و ما امنیت گرایانه و مصلحت گرایانه برخورد کرده و با فرافکنی به جاهای مختلف بخواهیم مسئله را مدیریت کنیم من آینده بدی را پیشبینی میکنم. البته علائمی دال بر اینکه عدهای به فهم دقیق انقلاب و فهم فلسفی و عرفانی از آن بازگشت کردهاند دیده میشود. این بازگشت میتواند مبارک باشد.
به اعتقاد من در این میان علما نقش اساسی دارند. علمایی که در پیدایش انقلاب اسلامی نقش داشتهاند میتوانند در نظریه پردازی آن نقش فعالتری ایفا کنند و زنگ خطر را به صدا درآورند. شرایطی که در مدت اخیر شاهد آن بودیم شرایط مطلوبی نبود. ما تاکنون انقلاب مخملی نداشتیم اما اگر بخواهیم همچنان مسائل را امنیت گرایانه پیش ببریم انقلاب مخملی میتواند در آینده در کمین ما باشد.
یعنی میتوانیم برویم به سمتی که مردم اصل حکومت دینی را کنار بگذارند و خواهان یک حکومت سکولار شوند. چراکه آنها به این نتیجه میرسند که وقتی حکومت دینی نباشد قدسی نیست و وقتی قدسی نباشد میتوان به راحتی آن را نقد کرد. در حالی که در مردم سالاری دینی نه تنها نقد تعطیل نمیشود بلکه نقد مضاعف و دو لایه میشود، هم عطف به حقانیتش و هم عطف به مقبولیتش.
بنابراین در چنین نظامی قدسیت مانع نقد نیست بلکه عامل نقد است. نخبگان ما باید مطمئن شوند که حاکمان ما و سیاستها و رفتارها ی منتسب به حاکمان ما از حقانیت لازم برخوردار است و مردم هم باید از این رفتارها و سیاستها رضایت کامل داشته باشند.
پس در چنین نظامی نقد دو لایه است اما ممکن است تفسیری از قدسیت نظام به دست داده شود که مانعی جدی برای نقد تلقی گردد در این صورت از یک سو خطر نظامهای سکولار و از سوی دیگر خطر دیکتاتوری مطلقه دینی منتخب جمهوری اسلامی را تهدید میکند. من پیشبینی میکنم که اگر به تکثر توجه نداشته باشیم یک وحدت صوری حاکم میشود و وحدت صوری یعنی نفاق و با نفاق نمیشود جامعه را اداره کرد. پس باید با تفکر و عقلانیت بیشتری جامعه را اداره کرد.
تاکنون آرایش نیروهای سیاسی در کشور با شکاف اصلاحطلب-اصولگرا همراه بوده است اما با توجه به رخدادهای اخیر برخی معتقدند که این شکاف وارد جبهه اصولگرا شده است و از این پس شاهد ظهور بازیگران و آرایش سیاسی جدیدی خواهیم بود. در این خصوص چه نظری دارید؟
اصولگرایان یکپارچه نیستند بلکه طیفی هستند. حسنی که اصولگرایان داشتند و شاید در جبهه اصلاحات کمتر شاهد آن بودیم این بود که نقد درون اردوگاهی خود را به نمایش گذاشتند. لذا میبینیم که مخالفان این تفکر غالب صرفاً از اردوگاه اصلاحطلبان نیستند و اتفاقا مبدع این انتقادات را بیشتر باید در اردوگاه اصولگرایان جستوجو کرد.
این نشان میدهد که برخی چهرههای منتقد اصولگرا به دلیل داشتن سابقه تفکر عقلانی و فلسفی و به دلیل توجه به دعوای تاریخی علم گرایی و اراده گرایی یا تفکر اصولی و اخباری متوجه خطر هستند و این اتفاقات هم باعث هوشیاری بیشتر آنها و جدیتر شدن نقدهایشان شده است. با این حال من فکر میکنم که در آینده رگههایی از اصلاحطلبان و اصولگرایان به هم نزدیک شوند.
چون ما در جناح اصلاحطلب هم کسانی را داریم که به اصول و انقلاب اسلامی التزام داشته و مبانی اسلام را خوب میفهمند و جمهوری اسلامی را خوب درک میکنند. به اعتقاد من در آینده شاهد قرابت بیشتر میان بخش عاقل و منتقد اصلاحطلب با بخش عاقل و منتقد اصولگرا خواهیم بود و بدین ترتیب جریان سومی ظهور خواهد کرد. این جریان عطف به وجه کیفی نظری و فلسفی و فرهنگی خودش یک تجلی سیاسی هم پیدا میکند و لذا ما شاهد یک طیفی شدگی در اردوگاههای سیاسی خواهیم بود. البته همه اینها به شرطها و شروطها است که در بخشهای قبلی صحبتهایم به آنها اشاره کردم.
با توجه به فضای ایجاد شده، رفتار گروههای سیاسی را در آینده چطور پیشبینی میکنید؟ برخی معتقدند که اصلاحطلبان دچار رادیکالیسم خواهند شد. دیدگاه شما در این خصوص چیست؟
می تواند رادیکالیسم حاکم شود اما این رادیکالیسم فقط در اصلاحطلبان نخواهد بود. ممکن است اصلاحطلبان به دلایل اجتماعی و سیاسی و حوادثی که متوجه آنها شده است استعداد بیشتری برای گرایش به رادیکالیسم داشته باشند اما من فکر میکنم این خطر اردوگاه اصولگرایان را هم تهدید میکند.
یعنی وقتی برای نقد دو لایه مستتر در جمهوری اسلامی این همه مانع دیده میشود ممکن است اصولگرایان هم به این نتیجه برسند که تا چه زمان بایستی صرفاً به دلالتهای یک مبحث نظری دل خوش کرد؟ ممکن است به این نتیجه برسند که مشکل در نظر نیست بلکه در عمل است و آنگاه متقاعد شوند که باید کمی عمل گرایانهتر و انضمامیتر با مسائل برخورد کرد و دست از دیدگاههای مطلوب خود برداشته و تن به واقعیات بدهند.
آقای دکتر! قالب فعالیتهای سیاسی را پس از این چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا فکر میکنید این فعالیتها باز هم در قالب حزب و حزبگرایی تداوم خواهد یافت یا اشکال دیگری به خود خواهد دید؟
من فکر میکنم در حال حاضر بهتر است عقلای هر دو قوم بنشینند و مسئله را خوب فهم کرده و ریشه یابی کنند و به یک درک اجماعی و راه حل مشترک در این خصوص برسند. چراکه این مسئله یک مسئله جناحی نیست و فراتر از این صف آراییهای خام جناحی در کشور است.
اگرچه من همواره از عقلانیت سیاسی و حرکت به سمت تحزب و پذیرش گروه بندیهای سیاسی عقلانی و شناخته شده در کشور سخن گفتهام اما شرایطی رخ داده است که به نظر میرسد ما به عنوان یک راه حل اساسیتر و برای جلوگیری از آسیبهایی که ممکن است با آنها دست به گریبان شویم نیازمند یک همگرایی و اجماع میان برخی چهرههای اصولگرا و اصلاحطلب هستیم.
باید توجه داشت که عقلانیت و تحزب ترجمانی از فرآیند تفکیک در جامعه هستند و من احساس میکنم که امروز ضمن اینکه ما نیازمند فرآیند تفکیک هستیم اما به دلیل غلبه جناحی از اصولگرایان که درک متحجرانه و اشعری مسلکانهای از دین دارد و متأسفانه تفسیر امنیت گرایانه و مصلحت گرایانه خودش را بر وجهه حقیقت طلبانه و آزادی گرایانه اسلام و حکومت تحمیل میکند حوادثی در کشور رخ داده است که فرآیند همگرایی و وحدت ما را مخدوش کرده است.
به نظر من وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد باید یک اشتراک نظر بین عقلا و متدینان هر دو گروه برای مقابله با این معضل ایجاد شود. این معضل در حال حاضر هم گریبان اصلاحطلبان را گرفته است و هم گریبان اصولگرایان را. وقتی که این مرحله را به سلامت پشت سر گذاشتیم آن وقت میتوانیم برویم به سمت فرآیندهای تفکیک و تکثری که برای اداره صحیح جامعه مورد نیاز است.
اما فعلاً مسئله اصلی سازوکارهای معطوف به همگرایی و وحدت بین نیروهای سیاسی است که باید به آن توجه داشته باشیم. بنابراین نباید دو نکته را از نظر دور داشت؛ اول اینکه واقعیت فعلی جامعه ما حکایت از یک طیفی شدگی دارد تا قطبی شدگی و دوم اینکه در این مرحله باید به فرآیندهای همگرایی توجه بیشتر داشته باشیم. هنگامی که از این آسیب به سلامت عبور کردیم آن وقت میتوانیم به سمت توجه بیشتر به عقلانیت و تحزب و قطبی شدگی لازم برای اداره صحیح جامعه برویم.
آقای دکتر سؤالم معطوف به رشته شما یعنی جامعهشناسی است، آیا میتوان برخی حرکتهای اعتراضی مردم را در تحولات اخیر یک جنبش اجتماعی نامید؟
باید ابتدا جنبش را تعریف و دستهبندی کنیم. جنبش اتفاقی است که در عرصه غیر رسمی رخ میدهد و معمولاً یک فلسفه سیاسی٬ ایدئولوژی٬ رهبری تعریف شده ٬ منبع مالی مشخص و عضوگیری تعریف شدهای دارد. به علاوه باید ببینیم این جنبش از چه جنسی است. گاهی جنبش اصلاحی است و میخواهد دست به اصلاحات درون گفتمانی بزند و گاهی ممکن است جنبش انقلابی باشد یعنی بخواهد اساس و بنیان را بر هم بزند. من شخصاً معتقد هستم که این یک جنبش درون پارادایمی و درون گفتمانی است.
یعنی عدهای از عرصه غیر رسمی میخواهند اصلاحاتی را رقم بزنند که این اصلاحات از جنس انقلابی نیست و نمیخواهند جمهوری اسلامی را کنار بزنند. تا جایی که من شاهد هستم و موضع گیریها را مرور میکنم میبینم که اینها معتقد هستند فاصله گیریهایی از انقلاب اسلامی و از لایههای آن از جمله قانون اساسی اتفاق افتاده است که باید مرمت و تعمیر شود. این امر حتی اگر جنبش هم باشد امر مبارکی است و باید به استقبال آن رفت و از فرصتهایی که میتواند این جنبش در اختیار ما قرار دهد کمال استفاده را کرد.
ما میبینیم که مردم به فردی چنگ زدهاند که این فرد خودش سابقه رفتار انقلابی و مدیریت در زمان جنگ و بحران را دارد. به واقع این یک فرصت است و باید آن را به فال نیک گرفت. باید از ظرفیتهای قانون اساسی در راستای هدایت این جنبش یا حرکت خاص اجتماعی به سمت و سوی اصلیاش کمال استفاده را کرد. نمیشود یک طرف را به رفتار قانونمند دعوت کرد اما به ظرفیتهای قانونی برای اجازه فعالیت قانونی توجهی نداشت یا از یک طرف بگوییم بروید و واکنش قانونی نشان دهید اما از سوی دیگر هیچ محمل قانونی را در اختیار این فرد یا نیروی مورد نظر قرار ندهیم.
این در واقع نقض غرض است. قانون اساسی ظرفیتهایی را برای ما تعریف کرده است که این ظرفیتها هم برای معترضان و هم برای سیاست گذاران و تصمیم گیران تعریف شده است. من به عنوان یک جامعه شناس عرض میکنم وقتی تصمیم گیران این فرصت را در اختیار نیروهای اجتماعی قرار نمیدهند نباید انتظار داشت که نیروهای اجتماعی دست روی دست بگذارند. آنها میروند و از محملهای غیر قانونی استفاه میکنند. من احساس میکنم این جنبش نوعی بازگشت به انقلاب است با یک تعبیر خاص که آن تعبیر هم چندان تعبیر ضد انقلابی نیست و به هیچ وجه صبغه مخملی و برانداز ندارد.
پس چرا عدهای سعی دارند آن را انقلابی مخملی قلمداد کنند؟
نمی دانم چه اصراری است که عدهای میخواهند با توجه به امکاناتی که در اختیارشان هست و با تفسیرهای تنگ و قشری و کلیشهای و معمولاً ژورنالیستی انگ مخملی بودن به یک اعتراض طبیعی و عادی بزنند که در تمام دنیا به وفور اتفاق میافتد و البته آنها به خوبی مدیریت میکنند و مسئله را پشت سر میگذارند.
این تفسیرهای ناشیانه که در یک سری از اردوگاههای خاص شکل گرفته و طراحی میشوند من را به یاد سوفسطاییان زمان افلاطون میاندازد. این سوفسطاییان فکر میکنند علامه دهر و متخصص هر رشتهای هستند. آنها با تلاش در جهت جعل واقعیات و با لفاظی و بیان مطالب پیش پا افتاده و با کلیشههایی که به دست میدهند خود را مستغنی از هر رشتهای از الهیات، طبیعتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه گرفته تا به تعبیر افلاطون کشتیگیری میدانند بدون آنکه تخصصی در آن داشته باشند.
متأسفانه طوری شده است که جامعه به اهل علم و خرد رجوع نمیکند و عدهای فکر میکنند با برداشتهای ژورنالیستی و سطحی و دادههای خود ساخته و مشهورات طراحی شده میتوانند کشور را اداره کنند. متأسفانه با گرهای که میشد به سادگی بازش کرد طوری برخورد میکنیم که فکر میکنم دندان رستم هم نتواند بازش کند.
هانتینگتون در کتاب «موج سوم دموکراسی» خود الگویی در توضیح رفتار دولتها با جنبشهای خواهان دموکراسی در جهان سوم ارائه کرده است. به نظر میرسد رفتار دولت در مواجهه با رویدادهای اخیر و حرکتهای اعتراضی مردم با این الگو منطبق باشد. نظر شما در این خصوص چیست؟
من سعی میکنم تفکر بومی داشته باشم و بر اساس شرایط ساختاری و فرهنگی و تاریخی خودمان مسائل را فهم کنم. معتقد هستم که این گره سادهای بود که به کلاف پیچیدهای تبدیل شده است. شاید بخشی از این ماجرایی که ما شاهد هستیم ناشی از القائات تئوریک همان غربی باشد که اینها دم از مواجهه و مقابله با آن میزنند.
یعنی در حالی که منشاء تئوریکشان از غرب آمده اما به عنوان مقابله با تئوریهای غربی همان تئوریها را دارند دنبال میکنند. نمیگویم که نباید از تئوریهای غربی استفاده کرد اما نباید اسیر این تئوریها شد. ما خودمان منابع خوبی برای برخورد با بحران هایمان داریم. از جمله این منابع آموزههای دینی و شیوه مدیریت حضرت پیامبر و به ویژه حضرت علی است.
چرا که در زمان حضرت علی (ع)ما شاهد آن وحدت اولیه و آن وجه کاریزما و عاطفی دوران پیامبر نیستیم و به همین دلیل حضرت علی مجبور میشود با تکیه بر مشورت و عقلانیت بیشتر و با توجه به تفسیرهای دینی خودش کشور را اداره کند و بدین ترتیب منبع ذی قیمتی را در اختیار ما گذاشته است. ما اگر به منابع دینی خودمان مخصوصا شیوه حکومت داری حضرت امیر چنگ میزدیم بهتر میتوانستیم کشور را اداره کنیم.
راهاندازی تشکیلات سبز امید از سوی میرحسین موسوی را چطور ارزیابی میکنید؟
من منتظرم تا منشور و ایدئولوژی و فلسفه سیاسی آن را ببینم که ظاهراً تاکنون مدون نشده است. اما با توجه به شناختی که از آقای موسوی و الگوی زیست مسلمانی که قبل از حضور در عرصه سیاست تدوین کردهاند دارم این را به فال نیک میگیرم و آن را فرصتی برای بارور شدن و تقویت ظرفیتهای مربوط به انقلاب اسلامی میدانم.
برخلاف نگرانیهایی که از سوی یک جناح و تفکر خاص مطرح میشود من هیچ نگرانی نداشته و معتقدم باید از این فرصت استفاده کرد و اگر از آن استفاده نکنیم این فرصت از دست رفته و بحرانهایی به سراغ ما میآید. به هر حال باید پذیرفت که جامعه را یک تفکر آن هم از جنس قشریاش نمیتواند اداره بکند.
منبع: خبر
انقلاب مخملی در راه است، اما توسط حجتیهایها
مفهوم حق در جمهوری اسلامی و در اندیشه بنیانگذار آن در یک نگاه دو لایهای چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن دیده میشود. به نظر میرسد عدهای نگاه تکلیف گرایانه صرف به مردم دارند و با تفسیری متحجرانه و خاص از اسلام و حکومت دینی در واقع تضییعکننده حق مردم هستند. من فکر میکنم که امام در «منشور روحانیت» خود بهترین تعبیر و تفسیر را از اندیشه متحجرانه به دست دادند. اتفاقا این منشور جزو آخرین مطالب مکتوب امام است و حاصل عمر ایشان هم میتواند تلقی شود. کافی است که این منشور را ورق بزنیم تا ببینیم امام چه دل پردردی از دست متحجران و انجمن حجتیه ایها و مدعیان ولایتی دیروز و مدعیان امروز داشتند.
عماد افروغ نماینده مردم تهران در مجلس هفتم و یکی از شناخته شدهترین اصولگرایان منتقد دولت است. وی که به دلیل برخورداری از صراحت لهجه خود از دم تیغ تخریبها و توهینهای برخی روزنامهها در امان نمانده است به دلایلی که برای خودش محفوظ است اصرار دارد که هیچ نامی از احمدینژاد و اطرافیانش حتی در سؤالات مطرح شده هم نباشد.
افروغ که این روزها دغدغهاش «برباد رفتن آرمانهای جمهوری اسلامی است غلبه جریان متحجری که هیچ نسبتی با اندیشههای امام ندارد را خطری برای تداوم دموکراسی دینی در ایران میداند.»
آقای دکتر افروغ! با توجه به رویدادهایی که شاهد آن هستیم، مثلاً نوع برخورد با اعتراضات مردم و برگزاری دادگاه هاو تخریب چهرههایی مانند آیتالله هاشمی رفسنجانی آیا به اعتقاد شما میشود ارتباط ارگانیکی بین این حوادث در نظر گرفت؟
بله! من شخصاً معتقد هستم حوادث در این عالم تصادفی نیستندو ارادهای در پس آنهاست. بعضی وقتها این اراده به ضمیر خودآگاه افراد وارد شده و افراد به آن آگاه هستند و گاهی هم ممکن است ورودی به ضمیر خودآگاه نداشته باشد و ناخودآگاه عمل کنند. اما ناخودآگاه بودن یک مسئله به معنای تصادفی بودن آن نیست. به نظر میرسد چند صباحی است یک سلسله اتفاقاتی در کشور در حال رخ دادن هست که میتوانیم بگوییم از پیامدهای آن سلسله حوادث و رخدادهایی است که به آنها اشاره کردید یا این حوادث در واقع پیامد منطقی و طبیعی یک چنین تفکر و ارادهای است.
یعنی شما معتقدید که این حوادث با هدف خاصی برنامهریزی شده اند؟
من شخصاً معتقد هستم ارادهای در پس آنهاست. مسلم است که این اراده در جایی طراحی شده و در جایی تکوین پیدا کرده و ممکن است در ضمیر ناخودآگاه برخی نفوذ کرده باشد و در برخی نفوذ نکرده باشد. ممکن است برخی عاملان بلا اراده این سناریو باشند و برخی هم از طراحان این سناریو باشند. به هر حال یک اندیشه و تفکری در پس این حوادث وجود دارد که باید آن تفکر را فهم کرد.
ممکن است درباره این تفکر بیشتر توضیح بدهید؟
شخصاً معتقد هستم این تفکری است که توجهی به مدیریت سالم و مطلوب جامعه ندارد و همچنین به ضرورتها و واقعیتهای اداره صحیح جامعه نیز بیتوجه است. این تفکر به گونهای با اندیشه امام هم فاصله دارد. هرکس که با اندیشه امام و مبانی فقهی و فلسفی آن آشنا باشد متوجه این فاصلهگیری میشود. به نظر میرسد در این میان آنچه که مغفول واقع شده حق مردم است. در حالی که همه میدانیم که حق مردم در اندیشه سیاسی امام جایگاه بالایی داشت.
مفهوم حق در جمهوری اسلامی و در اندیشه بنیانگذار آن در یک نگاه دو لایهای چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن دیده میشود. به نظر میرسد عدهای نگاه تکلیف گرایانه صرف به مردم دارند و با تفسیری متحجرانه و خاص از اسلام و حکومت دینی در واقع تضییعکننده حق مردم هستند. من فکر میکنم که امام در «منشور روحانیت» خود بهترین تعبیر و تفسیر را از اندیشه متحجرانه به دست دادند. اتفاقا این منشور جزو آخرین مطالب مکتوب امام است و حاصل عمر ایشان هم میتواند تلقی شود. کافی است که این منشور را ورق بزنیم تا ببینیم امام چه دل پردردی از دست متحجران و انجمن حجتیه ایها و مدعیان ولایتی دیروز و مدعیان امروز داشتند.
یعنی شما معتقدید که تفکر حاکم بر این جریان همان تفکر انجمن حجتیه و قرائتی متحجرانه است؟
معتقدم که این تفکر متحجرانه است. در قالب تفکری است که به مردم و حق آنها چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن وقعی نمینهد. من یک نگرانی دارم که آن را سال ۸۵ در یکصدمین سال مشروطه بیان کردم و آن نگرانی این است که اگر گروهی بخواهد گروه دیگر را حذف کند ممکن است سرنوشت مشروطه را برای ایران رفم بزند.
در مشروطه روال امر به گونهای شد که سنت گرایان اجتماعی حذف شدند و وقتی کودتا رخ داد این نیروها برای مقابله با آن در صحنه نبودند. من با توجه به تحلیلی که از شرایط جاری کشور دارم همین خطر را به گونهای معکوس پیشبینی کردم و آن خطر حذف نوگرایان اجتماعی است. اگر در مشروطه سنت گرایان اجتماعی حذف شده و نوگرایان اجتماعی یکه تاز میدان شدند در اینجا به نظر میرسد قرائتی از سنت گرایان و نه همه آنها غلبه پیدا کردهاند و به صورت انحصاری کشور را اداره میکنند که این امر هم به حذف بخش اعظمی از سنت گرایان خواهد انجامید و هم به حذف نوگرایان اجتماعی.
در نتیجه اگر حادثهای رخ دهد کشور آن قابلیت و فعلیتی که برای مقاومت در برابر این حادثه را باید داشته باشد نخواهد داشت. بر مبنای تحلیل نظری که من از انقلاب اسلامی و مشروطه دارم به لحاظ نظری مشروطه به نوگرایی فلسفی گرایش پیدا کرد اما انقلاب اسلامی با وجود اینکه هم توجه به سنت گرایی فلسفی و هم توجه به نوگرایی فلسفی دارد اما صبغه گرایش آن به سنت گرایی فلسفی پررنگتر است.
این مسئله میتواند خطر حذف نوگرایی اجتماعی و به تبع آن حذف نوگرایان اجتماعی را به ارمغان بیاورد. در مجموع من فکر میکنم که مردم دارند حذف میشوند. حذف مردم از دیدگاه من به معنای حذف پوپولیستی آنها نیست؛ ممکن است گرایشهای پوپولیستی هم وجود داشته باشد اما مردم متشکل از اقشار، دیدگاهها و سلایق گوناگونی هستند. وقتی که ما میگوییم «مردم»، باید به اقشار، سلایق و دیدگاههای گوناگون توجه داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم که جامعه بدون تکثر بقا ندارد و رو به موت حرکت میکند.ما باید حتماً به استقبال تکثر برویم و البته در کنار این تکثر به وحدت هم توجه داشته باشیم. یعنی وحدت و تکثر را باید دو روی یک سکه بدانیم.
بنابراین شما حاکمیت چنین تفکری را عامل وقایع اخیر میدانید؟
من در کل تحلیلم این است که اتفاقاتی که رخ داد برمیگردد به ظهور و بروز و نمود تفکر متحجرانهای که صرفاً از سر تکلیف به مردم نگاه میکند و خودش را متولی اصلی دین و حکومت میداند و چندان میانه خوشی هم با مباحث فلسفی و عرفانی و توجه به مصالح روزمره و زمان و مکان در اداره امور ندارد.
این در واقع مسئله جدیدی نیست و همانطور که گفتم امام همواره گوشزد میکردند که نکند مردم در حکومت اسلامی فراموش شوند. به همین خاطر امام مفهوم جمهوریت را از باب تأکید مطرح کردند وگرنه اسلام به حق توجه دارد. اما چون امام میدانستند قرائت و تفسیری از اسلام ممکن است به این حق نهفته و مستتر در اسلام بیتوجهی کند مفهوم جمهوری اسلامی را خلق کردند و بدین ترتیب یک پایه مشروعیت نظام را جمهوریت، مقبولیت و رضایت عامه قرار دادند. اما متأسفانه میبینیم که جریانی حاکم شده است که بر خلاف این امر هر روز هم هماهنگتر، مجموعهایتر و ارگانیکتر عمل میکند.
نوع برخورد با برخی اعتراضات را چطور ارزیابی میکنید؟
حضرت علی (ع) دست کم از منظری که من میخواهم با شما صحبت کنم دو الگو را در اختیار ما قرار میدهند؛ یکی از منظر سکوت و عدم حضورشان در قدرت که دست به ترور و کودتا نزدند و کاملاً پایبند به بسترسازی لازم برای تشکیل حکومت بودند و دیگری زمانی است که ایشان در قدرت بودند که نوع مواجهه ایشان با مخالفان و نگرش ایشان به آزادی برای ما عبرت آموز است.
ایشان هیچ گاه قصاص قبل از جنایت نکرده و هیچ گاه به قیمت سلب آزادی از مردم تلاش نکردند تا مردم را به صلاح و فلاح برسانند. بنابراین ایشان دو نوع الگوی خارج از قدرت بودن و در قدرت بودن را برای ما عرضه کردند. به اعتقاد من نوع برخوردی که ما با اعتراضات کردیم با الگوی علی (ع) تفاوت داشت و هیچ کدام از این برخوردها علوی نبودند. حضرت پیامبر (ص) وقتی که مکه را فتح میکند عدهای میگویند امروز روز انتقام است اما پیامبر میگوید امروز روز رحمت است.
من واقعاً برخورد رحمت آمیزی نمیبینم و متأسفانه کماکان هم این برخوردهای قهرآمیز ادامه دارد و این هیچ نسبتی با آموزههای دینی و الگوی علوی و نبوی و با ضرورتهای مدیریت صحیح جامعه ندارد. آن هم جامعهای که دارای پیشینه خاص انقلابی است و امروز بیش از هر چیز نیازمند وحدت است.
آقای افروغ! دولت جدید با منصوب کردن برخی افراد اعتراضات گستردهای را ایجاد کرد. نظر شما درباره برخی انتصابها در دولت که با مخالفتهای گستردهای هم مواجه بود چیست؟ آیا نگرش و تفکر خاصی پشت آنها وجود دارد؟
تفکری وجود دارد که در تاریخ اسلام هم سابقه داشته و از آن با عناوین متعددی نام برده شده است. در جهان اهل تسنن از آن به عنوان اشعری گری و در جهان تشیع از آن با عنوان اخباریگری یاد میشود. نوعی رفتارگرایی، قشری گری، عوام زدگی و نوعی اجتناب از عقلانیت و تفکر را شاهد هستیم.
متأسفانه به گونهای دیگر شاهد بروز و ظهور همان نفرتی هستیم که در تاریخ اسلام نسبت به فلسفه وجود داشته است. نوعی نگاه اطاعت گرایانه و تکلیف گرایانه صرف به مردم و نوعی تمسک به رفتارها و مناسک دینی و نه باورها و جهانبینیهای اصیل دینی را میبینیم. متأسفانه میبینیم که تصوری از امام زمان (عج) به دست داده میشود که از تصورات منصوص و معقول کاملاً به دور است.
در روایات وارده به ما هشدار میدهند که کسانی که وقت[برای ظهور] تعیین میکنند کاذبند و کسانی که در این قضیه تعجیل میکنند هلاکند و فقط کسانی نجات پیدا میکنند که آن را به خدا واگذار میکنند. اما میبینیم که تصور فعلی کاملاً از روایات منصوص به دور است و بیش از آن که به مسئله انتظار به مثابه یک مفهوم عقلانی و فلسفی توجه شود به مثابه حربهای برای توجیه بسیاری از سیاستها و رفتارهای متحجرانه از آن استفاده میشود.
اگر مفهوم انتظار به صورت یک مفهوم عقلی و فلسفی به کار گرفته شود باعث بارور شدن عقلها و به فعلیت رسیدن توانمندیها میشود اما وقتی به عنوان یک حربه سیاسی برای تفوق سیاستهای متحجرانه به کار گرفته میشود به معنای تعطیلی عقل تلقی شده و آن وقت بیشتر شاهد تجلی مباحث هیجانی و احساسی و رفتاری خواهیم بود.
این مسئله اساسی است که به جای اینکه ما فلسفه ظهور را خوب درک کرده و قابلیتهای خود را به فعلیت برسانیم با فراموشی قابلیتها و توانمندیهای عقلی و انسانی خود مدام دستمان را بالا بیاوریم و بگوییم که امام زمان زودتر بیا. ما باید بستر را فراهم کنیم.
بسترسازی یعنی اینکه ابتدا توان خود را فهم کرده و عقلانیت خودمان را بارور کنیم و عقل را اساس برنامهریزی و اعتلای کشور قرار دهیم. وقتی ما از عقل و توانمندیهای بشری فاصله میگیریم و همه چیز را احاله میدهیم به امام زمان (عج) حاصلش چیزی است که اصلاً نمیشود روی آن برنامهریزی داشت. چطور بگویم فضای فعلی فضای آسانی برای بیان این مسائل نیست.
چه کسی میتواند به من بگوید که سهم امام زمان مثلاً ۸۰ درصد یا ۴۰ درصد و یا ۵۰ درصد است؟! چه کسانی میتوانند بگویند که چون امام زمان حاضر است پس او مسئول تمام زشتیها و پلشتیهای ما هم هست و همه چیز را به امام زمان نسبت دهد! اینطور نیست. ما خودمان اراده داریم و خودمان هم مسئول زشتی هایمان هستیم. ما باید چنگ بزنیم به آموزههایی که منتسب به ائمه و امام زمان است و از خودمان سلب اراده نکنیم و همه چیز را به جایی که اصلاً قابل سنجش نیست احاله ندهیم.
با وجود اینکه در احادیث ما را برحذر داشتهاند از اینکه ادعایی داشته باشیم که این ادعا مورد تأیید شرع و عقل نیست با این حال عدهای میآیند و با تکیه بر احساسات پاک مردم مسائلی را به امام زمان و خودشان نسبت میدهند آنچنان که میبینیم اعتراض علما را هم برمیانگیزد و این جای تقدیر است که این مسئله آنچنان به مسئله عام و مبتلابهی تبدیل شده است که علما هم در خصوص آن موضع میگیرند.
بنابراین امروز میبینیم تفکری غالب شده است که بر مبنای آن یک سری انتسابهای بیدلیل که من در جایی از آن با عنوان انتظارگراییهای نامعقول و بیاعتبار یاد کردم انجام میگیرد. تصمیماتی گرفته میشود که واقعاً به معنای تعطیلی عقل و ذات و جوهره انسانی است و شاهد منتسب کردن بسیاری از رفتارهای ناموجه به جایی هستیم که منشاء امید و تلاش و تفکر و تعقل است.
پیشبینی شما از فضای سیاسی کشور در آینده چیست؟ آیا پس از فروکش کردن هیجانات فعلی میتوان شاهد ازسرگیری فعالیتهای سیاسی به شکل معمول بود؟
به این سؤال بایستی مشروط پاسخ داد. اگر از شرایط فعلی درس عبرت بگیریم و این شرایط را آسیبشناسی کرده و بتوانیم فهم دقیقی از مسائل ارائه کنیم میتوانیم با استفاده از جوهره انقلاب اسلامی و با توجه به آموزههای دینی و فلسفی تشیع، فضا را تغییر داده و به سمت عقلانیت بیشتر و مدیریت بهتر و استقبال از تکثر دیدگاهها و فهم جمهوری اسلامی و ملزومات و سازو کارهای آن پیش ببریم.
اما اگر همین روند بخواهد ادامه پیدا کند و ما امنیت گرایانه و مصلحت گرایانه برخورد کرده و با فرافکنی به جاهای مختلف بخواهیم مسئله را مدیریت کنیم من آینده بدی را پیشبینی میکنم. البته علائمی دال بر اینکه عدهای به فهم دقیق انقلاب و فهم فلسفی و عرفانی از آن بازگشت کردهاند دیده میشود. این بازگشت میتواند مبارک باشد.
به اعتقاد من در این میان علما نقش اساسی دارند. علمایی که در پیدایش انقلاب اسلامی نقش داشتهاند میتوانند در نظریه پردازی آن نقش فعالتری ایفا کنند و زنگ خطر را به صدا درآورند. شرایطی که در مدت اخیر شاهد آن بودیم شرایط مطلوبی نبود. ما تاکنون انقلاب مخملی نداشتیم اما اگر بخواهیم همچنان مسائل را امنیت گرایانه پیش ببریم انقلاب مخملی میتواند در آینده در کمین ما باشد.
یعنی میتوانیم برویم به سمتی که مردم اصل حکومت دینی را کنار بگذارند و خواهان یک حکومت سکولار شوند. چراکه آنها به این نتیجه میرسند که وقتی حکومت دینی نباشد قدسی نیست و وقتی قدسی نباشد میتوان به راحتی آن را نقد کرد. در حالی که در مردم سالاری دینی نه تنها نقد تعطیل نمیشود بلکه نقد مضاعف و دو لایه میشود، هم عطف به حقانیتش و هم عطف به مقبولیتش.
بنابراین در چنین نظامی قدسیت مانع نقد نیست بلکه عامل نقد است. نخبگان ما باید مطمئن شوند که حاکمان ما و سیاستها و رفتارها ی منتسب به حاکمان ما از حقانیت لازم برخوردار است و مردم هم باید از این رفتارها و سیاستها رضایت کامل داشته باشند.
پس در چنین نظامی نقد دو لایه است اما ممکن است تفسیری از قدسیت نظام به دست داده شود که مانعی جدی برای نقد تلقی گردد در این صورت از یک سو خطر نظامهای سکولار و از سوی دیگر خطر دیکتاتوری مطلقه دینی منتخب جمهوری اسلامی را تهدید میکند. من پیشبینی میکنم که اگر به تکثر توجه نداشته باشیم یک وحدت صوری حاکم میشود و وحدت صوری یعنی نفاق و با نفاق نمیشود جامعه را اداره کرد. پس باید با تفکر و عقلانیت بیشتری جامعه را اداره کرد.
تاکنون آرایش نیروهای سیاسی در کشور با شکاف اصلاحطلب-اصولگرا همراه بوده است اما با توجه به رخدادهای اخیر برخی معتقدند که این شکاف وارد جبهه اصولگرا شده است و از این پس شاهد ظهور بازیگران و آرایش سیاسی جدیدی خواهیم بود. در این خصوص چه نظری دارید؟
اصولگرایان یکپارچه نیستند بلکه طیفی هستند. حسنی که اصولگرایان داشتند و شاید در جبهه اصلاحات کمتر شاهد آن بودیم این بود که نقد درون اردوگاهی خود را به نمایش گذاشتند. لذا میبینیم که مخالفان این تفکر غالب صرفاً از اردوگاه اصلاحطلبان نیستند و اتفاقا مبدع این انتقادات را بیشتر باید در اردوگاه اصولگرایان جستوجو کرد.
این نشان میدهد که برخی چهرههای منتقد اصولگرا به دلیل داشتن سابقه تفکر عقلانی و فلسفی و به دلیل توجه به دعوای تاریخی علم گرایی و اراده گرایی یا تفکر اصولی و اخباری متوجه خطر هستند و این اتفاقات هم باعث هوشیاری بیشتر آنها و جدیتر شدن نقدهایشان شده است. با این حال من فکر میکنم که در آینده رگههایی از اصلاحطلبان و اصولگرایان به هم نزدیک شوند.
چون ما در جناح اصلاحطلب هم کسانی را داریم که به اصول و انقلاب اسلامی التزام داشته و مبانی اسلام را خوب میفهمند و جمهوری اسلامی را خوب درک میکنند. به اعتقاد من در آینده شاهد قرابت بیشتر میان بخش عاقل و منتقد اصلاحطلب با بخش عاقل و منتقد اصولگرا خواهیم بود و بدین ترتیب جریان سومی ظهور خواهد کرد. این جریان عطف به وجه کیفی نظری و فلسفی و فرهنگی خودش یک تجلی سیاسی هم پیدا میکند و لذا ما شاهد یک طیفی شدگی در اردوگاههای سیاسی خواهیم بود. البته همه اینها به شرطها و شروطها است که در بخشهای قبلی صحبتهایم به آنها اشاره کردم.
با توجه به فضای ایجاد شده، رفتار گروههای سیاسی را در آینده چطور پیشبینی میکنید؟ برخی معتقدند که اصلاحطلبان دچار رادیکالیسم خواهند شد. دیدگاه شما در این خصوص چیست؟
می تواند رادیکالیسم حاکم شود اما این رادیکالیسم فقط در اصلاحطلبان نخواهد بود. ممکن است اصلاحطلبان به دلایل اجتماعی و سیاسی و حوادثی که متوجه آنها شده است استعداد بیشتری برای گرایش به رادیکالیسم داشته باشند اما من فکر میکنم این خطر اردوگاه اصولگرایان را هم تهدید میکند.
یعنی وقتی برای نقد دو لایه مستتر در جمهوری اسلامی این همه مانع دیده میشود ممکن است اصولگرایان هم به این نتیجه برسند که تا چه زمان بایستی صرفاً به دلالتهای یک مبحث نظری دل خوش کرد؟ ممکن است به این نتیجه برسند که مشکل در نظر نیست بلکه در عمل است و آنگاه متقاعد شوند که باید کمی عمل گرایانهتر و انضمامیتر با مسائل برخورد کرد و دست از دیدگاههای مطلوب خود برداشته و تن به واقعیات بدهند.
آقای دکتر! قالب فعالیتهای سیاسی را پس از این چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا فکر میکنید این فعالیتها باز هم در قالب حزب و حزبگرایی تداوم خواهد یافت یا اشکال دیگری به خود خواهد دید؟
من فکر میکنم در حال حاضر بهتر است عقلای هر دو قوم بنشینند و مسئله را خوب فهم کرده و ریشه یابی کنند و به یک درک اجماعی و راه حل مشترک در این خصوص برسند. چراکه این مسئله یک مسئله جناحی نیست و فراتر از این صف آراییهای خام جناحی در کشور است.
اگرچه من همواره از عقلانیت سیاسی و حرکت به سمت تحزب و پذیرش گروه بندیهای سیاسی عقلانی و شناخته شده در کشور سخن گفتهام اما شرایطی رخ داده است که به نظر میرسد ما به عنوان یک راه حل اساسیتر و برای جلوگیری از آسیبهایی که ممکن است با آنها دست به گریبان شویم نیازمند یک همگرایی و اجماع میان برخی چهرههای اصولگرا و اصلاحطلب هستیم.
باید توجه داشت که عقلانیت و تحزب ترجمانی از فرآیند تفکیک در جامعه هستند و من احساس میکنم که امروز ضمن اینکه ما نیازمند فرآیند تفکیک هستیم اما به دلیل غلبه جناحی از اصولگرایان که درک متحجرانه و اشعری مسلکانهای از دین دارد و متأسفانه تفسیر امنیت گرایانه و مصلحت گرایانه خودش را بر وجهه حقیقت طلبانه و آزادی گرایانه اسلام و حکومت تحمیل میکند حوادثی در کشور رخ داده است که فرآیند همگرایی و وحدت ما را مخدوش کرده است.
به نظر من وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد باید یک اشتراک نظر بین عقلا و متدینان هر دو گروه برای مقابله با این معضل ایجاد شود. این معضل در حال حاضر هم گریبان اصلاحطلبان را گرفته است و هم گریبان اصولگرایان را. وقتی که این مرحله را به سلامت پشت سر گذاشتیم آن وقت میتوانیم برویم به سمت فرآیندهای تفکیک و تکثری که برای اداره صحیح جامعه مورد نیاز است.
اما فعلاً مسئله اصلی سازوکارهای معطوف به همگرایی و وحدت بین نیروهای سیاسی است که باید به آن توجه داشته باشیم. بنابراین نباید دو نکته را از نظر دور داشت؛ اول اینکه واقعیت فعلی جامعه ما حکایت از یک طیفی شدگی دارد تا قطبی شدگی و دوم اینکه در این مرحله باید به فرآیندهای همگرایی توجه بیشتر داشته باشیم. هنگامی که از این آسیب به سلامت عبور کردیم آن وقت میتوانیم به سمت توجه بیشتر به عقلانیت و تحزب و قطبی شدگی لازم برای اداره صحیح جامعه برویم.
آقای دکتر سؤالم معطوف به رشته شما یعنی جامعهشناسی است، آیا میتوان برخی حرکتهای اعتراضی مردم را در تحولات اخیر یک جنبش اجتماعی نامید؟
باید ابتدا جنبش را تعریف و دستهبندی کنیم. جنبش اتفاقی است که در عرصه غیر رسمی رخ میدهد و معمولاً یک فلسفه سیاسی٬ ایدئولوژی٬ رهبری تعریف شده ٬ منبع مالی مشخص و عضوگیری تعریف شدهای دارد. به علاوه باید ببینیم این جنبش از چه جنسی است. گاهی جنبش اصلاحی است و میخواهد دست به اصلاحات درون گفتمانی بزند و گاهی ممکن است جنبش انقلابی باشد یعنی بخواهد اساس و بنیان را بر هم بزند. من شخصاً معتقد هستم که این یک جنبش درون پارادایمی و درون گفتمانی است.
یعنی عدهای از عرصه غیر رسمی میخواهند اصلاحاتی را رقم بزنند که این اصلاحات از جنس انقلابی نیست و نمیخواهند جمهوری اسلامی را کنار بزنند. تا جایی که من شاهد هستم و موضع گیریها را مرور میکنم میبینم که اینها معتقد هستند فاصله گیریهایی از انقلاب اسلامی و از لایههای آن از جمله قانون اساسی اتفاق افتاده است که باید مرمت و تعمیر شود. این امر حتی اگر جنبش هم باشد امر مبارکی است و باید به استقبال آن رفت و از فرصتهایی که میتواند این جنبش در اختیار ما قرار دهد کمال استفاده را کرد.
ما میبینیم که مردم به فردی چنگ زدهاند که این فرد خودش سابقه رفتار انقلابی و مدیریت در زمان جنگ و بحران را دارد. به واقع این یک فرصت است و باید آن را به فال نیک گرفت. باید از ظرفیتهای قانون اساسی در راستای هدایت این جنبش یا حرکت خاص اجتماعی به سمت و سوی اصلیاش کمال استفاده را کرد. نمیشود یک طرف را به رفتار قانونمند دعوت کرد اما به ظرفیتهای قانونی برای اجازه فعالیت قانونی توجهی نداشت یا از یک طرف بگوییم بروید و واکنش قانونی نشان دهید اما از سوی دیگر هیچ محمل قانونی را در اختیار این فرد یا نیروی مورد نظر قرار ندهیم.
این در واقع نقض غرض است. قانون اساسی ظرفیتهایی را برای ما تعریف کرده است که این ظرفیتها هم برای معترضان و هم برای سیاست گذاران و تصمیم گیران تعریف شده است. من به عنوان یک جامعه شناس عرض میکنم وقتی تصمیم گیران این فرصت را در اختیار نیروهای اجتماعی قرار نمیدهند نباید انتظار داشت که نیروهای اجتماعی دست روی دست بگذارند. آنها میروند و از محملهای غیر قانونی استفاه میکنند. من احساس میکنم این جنبش نوعی بازگشت به انقلاب است با یک تعبیر خاص که آن تعبیر هم چندان تعبیر ضد انقلابی نیست و به هیچ وجه صبغه مخملی و برانداز ندارد.
پس چرا عدهای سعی دارند آن را انقلابی مخملی قلمداد کنند؟
نمی دانم چه اصراری است که عدهای میخواهند با توجه به امکاناتی که در اختیارشان هست و با تفسیرهای تنگ و قشری و کلیشهای و معمولاً ژورنالیستی انگ مخملی بودن به یک اعتراض طبیعی و عادی بزنند که در تمام دنیا به وفور اتفاق میافتد و البته آنها به خوبی مدیریت میکنند و مسئله را پشت سر میگذارند.
این تفسیرهای ناشیانه که در یک سری از اردوگاههای خاص شکل گرفته و طراحی میشوند من را به یاد سوفسطاییان زمان افلاطون میاندازد. این سوفسطاییان فکر میکنند علامه دهر و متخصص هر رشتهای هستند. آنها با تلاش در جهت جعل واقعیات و با لفاظی و بیان مطالب پیش پا افتاده و با کلیشههایی که به دست میدهند خود را مستغنی از هر رشتهای از الهیات، طبیعتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه گرفته تا به تعبیر افلاطون کشتیگیری میدانند بدون آنکه تخصصی در آن داشته باشند.
متأسفانه طوری شده است که جامعه به اهل علم و خرد رجوع نمیکند و عدهای فکر میکنند با برداشتهای ژورنالیستی و سطحی و دادههای خود ساخته و مشهورات طراحی شده میتوانند کشور را اداره کنند. متأسفانه با گرهای که میشد به سادگی بازش کرد طوری برخورد میکنیم که فکر میکنم دندان رستم هم نتواند بازش کند.
هانتینگتون در کتاب «موج سوم دموکراسی» خود الگویی در توضیح رفتار دولتها با جنبشهای خواهان دموکراسی در جهان سوم ارائه کرده است. به نظر میرسد رفتار دولت در مواجهه با رویدادهای اخیر و حرکتهای اعتراضی مردم با این الگو منطبق باشد. نظر شما در این خصوص چیست؟
من سعی میکنم تفکر بومی داشته باشم و بر اساس شرایط ساختاری و فرهنگی و تاریخی خودمان مسائل را فهم کنم. معتقد هستم که این گره سادهای بود که به کلاف پیچیدهای تبدیل شده است. شاید بخشی از این ماجرایی که ما شاهد هستیم ناشی از القائات تئوریک همان غربی باشد که اینها دم از مواجهه و مقابله با آن میزنند.
یعنی در حالی که منشاء تئوریکشان از غرب آمده اما به عنوان مقابله با تئوریهای غربی همان تئوریها را دارند دنبال میکنند. نمیگویم که نباید از تئوریهای غربی استفاده کرد اما نباید اسیر این تئوریها شد. ما خودمان منابع خوبی برای برخورد با بحران هایمان داریم. از جمله این منابع آموزههای دینی و شیوه مدیریت حضرت پیامبر و به ویژه حضرت علی است.
چرا که در زمان حضرت علی (ع)ما شاهد آن وحدت اولیه و آن وجه کاریزما و عاطفی دوران پیامبر نیستیم و به همین دلیل حضرت علی مجبور میشود با تکیه بر مشورت و عقلانیت بیشتر و با توجه به تفسیرهای دینی خودش کشور را اداره کند و بدین ترتیب منبع ذی قیمتی را در اختیار ما گذاشته است. ما اگر به منابع دینی خودمان مخصوصا شیوه حکومت داری حضرت امیر چنگ میزدیم بهتر میتوانستیم کشور را اداره کنیم.
راهاندازی تشکیلات سبز امید از سوی میرحسین موسوی را چطور ارزیابی میکنید؟
من منتظرم تا منشور و ایدئولوژی و فلسفه سیاسی آن را ببینم که ظاهراً تاکنون مدون نشده است. اما با توجه به شناختی که از آقای موسوی و الگوی زیست مسلمانی که قبل از حضور در عرصه سیاست تدوین کردهاند دارم این را به فال نیک میگیرم و آن را فرصتی برای بارور شدن و تقویت ظرفیتهای مربوط به انقلاب اسلامی میدانم.
برخلاف نگرانیهایی که از سوی یک جناح و تفکر خاص مطرح میشود من هیچ نگرانی نداشته و معتقدم باید از این فرصت استفاده کرد و اگر از آن استفاده نکنیم این فرصت از دست رفته و بحرانهایی به سراغ ما میآید. به هر حال باید پذیرفت که جامعه را یک تفکر آن هم از جنس قشریاش نمیتواند اداره بکند.
منبع: خبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر