بازخوانی یادداشتی از محمد قوچانی، پس از ده سال
چه کسانی به کودتا فکر میکنند؟
آنچه میخوانید، یادداشتی از محمد قوچانی است که بیش از ده سال پیش یعنی در نوزدهم فروردین ماه در روزنامه نشاط نوشته شده است. انتشار دوباره این نوشته، علاوه بر یاد کردن از این زندانی بیگناه، این حسن را دارد که نشان میدهد واقعیت و یا لااقل تحلیل این روزنامهنگار از واقعیت سیاسی ایران تا چه حد در این ده سال تغییر کرده است. این یادداشت در زمانی نوشته شده که شایعات درباره اقدامات خشونتآمیز محافظهکاران برای توقف اصلاحات پس از زندانی شدن غلامحسین کرباسچی و محاکمه محسن کدیور اوج گرفته بود. اکنون در حالی آن را میخوانید که قوچانی و دهها روزنامهنگار و سیاستمدار اصلاح طلب در زنداناند و یک دولت برآمده از تقلب و کودتا، بر سرنوشت کشور مسلط شده است.
شکلگیری پدیده کودتا در همه جوامع محصول به بنبست رسیدن یک جریان سیاسی در نیل به قدرت از طرق قانونی و مسالمتآمیز است. چنین بنبستی محصول چند مقدمه است که به نتایجی قابلتشخیص میانجامد:
مقدمه اول ـ جریان کودتاگر فاقد پایگاه اجتماعی است. بدین معنا که نمیتواند یک نیروی مشخص، کموبیش ثابت و راسخ مردمی، اعم از تودهها یا نخبگان، را با خود همنوا ساخته و ایشان را پشتوانه فعالیتهای سیاسی خود قرار دهد. طبیعی است که چنین جریانی نه تنها فاقد توان بسیج سیاسی تودههاست، بلکه به چند دلیل (از جمله عدم جذابیت فکری و سیاسی) از جلب اعتماد بخش قابلملاحظهای از مردم برای یک دوره زمانی کوتاه (مانند فاصله میان دو دوره انتخاباتی) عاجز است.
مقدمه دوم ـ جریان کودتاگر فاقد پایگاه سیاسی است. مقصود از پایگاه سیاسی میزان سهمی است که جریان موصوف میتواند از قدرت در اختیار داشته باشد. نقش جریان کودتاگر در ساخت سیاسی نقش حاشیهای و فاقد توان اثرگذاری است. چنین پدیدهای به دلایل متعددی میتواند رخ بنماید و از جمله مهمترین آنها عقیم بودن جریان کودتاگر در کادرسازی و نیز اتصال آن به نیروی اجتماعی برای حضور در عرصه حاکمیت سیاسی است.
مقدمه سوم ـ جریان کودتاگر از انتقال ایدئولوژی فکری خود به تودهها عاجز است. هیچکدام از ساختهای حکومتی، سیاسی و مدنی توان یا قابلیت انتقال پیام این جریان را ندارند. هرچند که این پدیده از منظر یک ناظر بیرونی چیزی جز قابلیتهای ذاتی پیام نیست، اما هواداران این جریان عیب را نه در پیام که در رسانه میجویند. نکته جالب توجه آنکه بسیارند جریان های کودتاگری که فاقد ایدئولوژی هستند و تنها در پی کسب قدرت سیاسی دست به کودتا میزنند؛ اما کودتاگران ایدئولوژیک خطرناکترین گونهی کودتاگران هستند، چه این طیف برای دستیابی به مهمترین ابزار کودتا، یعنی خشونت، توجیهی ایدئولوژیک، عقیدتی و ایمانی دارند. کودتاگر سیاسی به محض دستیابی به قدرت به واقعیت میپیوندد، اما کودتاگر ایدئولوژیک تازه دوران آرمانخواهی خود را آغاز میکند و از این رو دور تازهای را در خشونت رقم میزند.
با در نظر گرفتن مقدمههای سهگانه پیشگفته میتوان تصویری شفاف از آنچه در یک کودتا به وقوع میپیوندد، ارائه داد:
گروهی معدود با اندیشههای محدود اما توجیهگر، اقتدارگرا و خشونتطلب تصمیم میگیرند خلاف عادت عمل کرده، قدرت سیاسی را با ابزار فیزیکی به دست آورند. اما حلقه مفقوده این فرایند همان پدیدهای است که ما از آن در مقدمه دوم به عنوان فقدان پایگاه سیاسی (منابع قدرت) یاد کردیم. پرسش اساسی در اینجاست که آیا میتوان بدون استفاده از اهرمهای قدرت به قدرت دست یافت؟ شاید وقوع همین پرسش در ذهن کودتاگرانی که غیرنظامی هستند، آنها را وادار میسازد به دنبال تدارک پایگاهی در درون قدرت پیش از دستیابی به تمام قدرت بگردند. کودتا ذاتا یک فرایند تمامیتخواهانه است و از این رو «بخشی از قدرت» هرگز نمیتواند اشتهای سیریناپذیر آن را مهار کند. اما سوار شدن بر موج و در اختیار گرفتن نقاط حساس برای هماهنگی اجزای کودتا بخشی از پروژه عظیمتری است که به تملک ابعاد کلان و اصلیتر قدرت منجر خواهد شد.
اشاره به یک نمونه شاید به گویاتر شدن این مدل کمک کند: در طول چند هفته اخیر بهشدت از خطر تهاجم همهجانبهای سخن گفته میشود که جبهه دوم خرداد، جنبش جامعه مدنی و مظهر سیاسی آن در حاکمیت جمهوری اسلامی (دولت خاتمی) را تهدید میکند. نگرش جبههای به فضای سیاسی و انقسام نیروهای سیاسی به دو طیف کلی اصلاحطلب و محافظهکار موجب شده است نیروهایی که خود را در جبهه اول رده بندی میکنند، انگشت اشاره را در تعیین موضع حمله به سوی محافظهکاران متوجه کنند. اما آنچه در این میان نادیده میماند، لایههای درپردهای است که محافظهکاران را به سوی پرداخت هزینههای سنگین (از قبیل کودتا) سوق میدهد. واقعیت این است که پروژه بزرگ و در عین حال پرهزینهای مانند کودتا که بیشتر به یک ریسک شبیه است نه با مبادی سیاسی، فکری و اجتماعی محافظهکاران سازگار است و نه به مزاج روحی و روانی و رفتاری آنان میسازد.
محافظهکاران در لایههای سنتی خود (محافظهکاران کلاسیک و ارتدوکس مانند جمعیت مؤتلفه اسلامی) گرچه بیمیل به نتایج تمامیتخواهانه نیستند، اما از روشهای رادیکال (حداقل با ترکیب سنی کنونی) پرهیز دارند. محافظهکاران جدید (مانند طیف روزنامه فردا) نیز ترجیح میدهند به قواعد بازی تن در دهند تا آنکه قواعد بازی را بر هم زنند. نکته مهمتر آنکه همه لایههای سنتی و نوین محافظهکاران به حد کافی از پایگاه اجتماعی در میان بورژوای کمپرادور، روحانیت سنتی و... برخوردار هستند که احساس نابودی سیاسی نکنند؛ و به اندازه قابلملاحظهای در قدرت سیاسی سهم دارند (قوه قضاییه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و...) که حتی در صورت برگزاری یک انتخابات آزاد و دموکراتیک ضدمحافظهکارانه به حیات سیاسی خود دور از دسترس مردم در جمهوری اسلامی ادامه دهند. وجود همین دو ویژگی کافی است که آنان را از پرداخت یک هزینه سیاسی گزاف و غیرقابلپیشبینی از جهت حصول به نتیجه باز دارد و راهکارهای پشت پرده و محافظهکارانه (مانند توافق با لایههای پراگماتیست جبهه دوم خرداد) را بر راهکارهای رادیکال ترجیح دهند. به یاد داشته باشیم که محافظهکاران هیچگاه هاشمی رفسنجانی را از دست ندادهاند و این به این معناست که آنان هیچگاه راه را برای بازگشت به وضعیت ائتلاف با کارگزاران نبستهاند. اما محافظهکاران متحدانی تمامیتخواه دارند که به صورت یک لایه افراطی راستگرا در درون جبهه ضد دوم خرداد زیست میکنند. آنان فاقد پایگاه اجتماعی هستند، به گونهای که نمیتوانند بدون رانت حکومتی حتی یک نشریه منتشر کنند. گروه مذکور حتی فاقد پتانسیل متناسبی در ساخت قدرت است. در گذشته نهادهایی از دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور در اختیار اینان بود که اینک همین نهادها نیز از چنگشان خارج شده است. بدیهی است با چنین وضعیتی یک ایدئولوژی توجیهگر خشونت و مظاهر سیاسی آن (مانند کودتا) شأن نزول مییابد. در حقیقت جریانی که میتوان از آن به راست افراطی یاد کرد، با توصیفی که آمد، چیزی ندارد که آن را از دست بدهد. این جریان مانند انسان مالباختهای است که اینک در بزرگترین بختآزمایی عمرش شرکت میکند. ریسکی که دو گزینه بیشتر ندارد: در بهترین وضعیت همه چیز و در بدترین وضعیت هیچ چیز (یعنی وضعیتی که هماکنون برقرار است). همین جناح است که محافظهکاران را وادار به رویارویی با هاشمی رفسنجانی میکند. همین جناح است که رویارویی با هاشمی را آزمونی برای رویارویی با خاتمی قرار میدهد. اگر امروز حذف راست مدرن (حزب کارگزاران) اولین سنگر برخورد با هاشمی شده است، فردا حذف چپ مدرن (جبهه مشارکت) سنگر مهمتری در برخورد با خاتمی خواهد بود. این جریان حتی ابایی از برخورد با چهرههایی که امید داشت به کمک نقش ممتاز آنها در جمهوری اسلامی از وقوع وقایعی مانند دوم خرداد جلوگیری کند نخواهد داشت. بیگمان مهمترین دفاعی که جبهه دوم خرداد میتواند در برابر این تهاجم تازه پیشه سازد نه ایجاد صفبندی در برابر محافظهکاران، که آگاه ساختن آنها به لایههای افراطی است که در درون خود آنها امروز نقشه حذف دوم خرداد را میکشند و فردا به سراغ خود آنها خواهند رفت. تمامیتخواهان همه قدرت را میخواهند و قدرت محافظهکاران نیز جزیی از همین قدرت است.
هشیار ساختن محافظهکاران به هسته خطرناکی که در درون آنها در حال شکلگیری است، اینک به مهمترین رسالت نیروهای دوم خرداد بدل شده است؛ چه، تنها گروهِ قادر به هضم و هدم این جریان، همین جریان غالب ضداصلاح است. میتوان با تقویت لایههای عقلانی و معتقد به قواعد بازی در درون محافظهکاران و سپردن افسار این جبهه به دست آنها، جریان تمامیتخواه را بایکوت کرد و در انزوایی ابدی قرار داد: انزوایی ابدی نه برای افراد این جریان، که برای فکر تمامیتخواهی.
چه کسانی به کودتا فکر میکنند؟
آنچه میخوانید، یادداشتی از محمد قوچانی است که بیش از ده سال پیش یعنی در نوزدهم فروردین ماه در روزنامه نشاط نوشته شده است. انتشار دوباره این نوشته، علاوه بر یاد کردن از این زندانی بیگناه، این حسن را دارد که نشان میدهد واقعیت و یا لااقل تحلیل این روزنامهنگار از واقعیت سیاسی ایران تا چه حد در این ده سال تغییر کرده است. این یادداشت در زمانی نوشته شده که شایعات درباره اقدامات خشونتآمیز محافظهکاران برای توقف اصلاحات پس از زندانی شدن غلامحسین کرباسچی و محاکمه محسن کدیور اوج گرفته بود. اکنون در حالی آن را میخوانید که قوچانی و دهها روزنامهنگار و سیاستمدار اصلاح طلب در زنداناند و یک دولت برآمده از تقلب و کودتا، بر سرنوشت کشور مسلط شده است.
شکلگیری پدیده کودتا در همه جوامع محصول به بنبست رسیدن یک جریان سیاسی در نیل به قدرت از طرق قانونی و مسالمتآمیز است. چنین بنبستی محصول چند مقدمه است که به نتایجی قابلتشخیص میانجامد:
مقدمه اول ـ جریان کودتاگر فاقد پایگاه اجتماعی است. بدین معنا که نمیتواند یک نیروی مشخص، کموبیش ثابت و راسخ مردمی، اعم از تودهها یا نخبگان، را با خود همنوا ساخته و ایشان را پشتوانه فعالیتهای سیاسی خود قرار دهد. طبیعی است که چنین جریانی نه تنها فاقد توان بسیج سیاسی تودههاست، بلکه به چند دلیل (از جمله عدم جذابیت فکری و سیاسی) از جلب اعتماد بخش قابلملاحظهای از مردم برای یک دوره زمانی کوتاه (مانند فاصله میان دو دوره انتخاباتی) عاجز است.
مقدمه دوم ـ جریان کودتاگر فاقد پایگاه سیاسی است. مقصود از پایگاه سیاسی میزان سهمی است که جریان موصوف میتواند از قدرت در اختیار داشته باشد. نقش جریان کودتاگر در ساخت سیاسی نقش حاشیهای و فاقد توان اثرگذاری است. چنین پدیدهای به دلایل متعددی میتواند رخ بنماید و از جمله مهمترین آنها عقیم بودن جریان کودتاگر در کادرسازی و نیز اتصال آن به نیروی اجتماعی برای حضور در عرصه حاکمیت سیاسی است.
مقدمه سوم ـ جریان کودتاگر از انتقال ایدئولوژی فکری خود به تودهها عاجز است. هیچکدام از ساختهای حکومتی، سیاسی و مدنی توان یا قابلیت انتقال پیام این جریان را ندارند. هرچند که این پدیده از منظر یک ناظر بیرونی چیزی جز قابلیتهای ذاتی پیام نیست، اما هواداران این جریان عیب را نه در پیام که در رسانه میجویند. نکته جالب توجه آنکه بسیارند جریان های کودتاگری که فاقد ایدئولوژی هستند و تنها در پی کسب قدرت سیاسی دست به کودتا میزنند؛ اما کودتاگران ایدئولوژیک خطرناکترین گونهی کودتاگران هستند، چه این طیف برای دستیابی به مهمترین ابزار کودتا، یعنی خشونت، توجیهی ایدئولوژیک، عقیدتی و ایمانی دارند. کودتاگر سیاسی به محض دستیابی به قدرت به واقعیت میپیوندد، اما کودتاگر ایدئولوژیک تازه دوران آرمانخواهی خود را آغاز میکند و از این رو دور تازهای را در خشونت رقم میزند.
با در نظر گرفتن مقدمههای سهگانه پیشگفته میتوان تصویری شفاف از آنچه در یک کودتا به وقوع میپیوندد، ارائه داد:
گروهی معدود با اندیشههای محدود اما توجیهگر، اقتدارگرا و خشونتطلب تصمیم میگیرند خلاف عادت عمل کرده، قدرت سیاسی را با ابزار فیزیکی به دست آورند. اما حلقه مفقوده این فرایند همان پدیدهای است که ما از آن در مقدمه دوم به عنوان فقدان پایگاه سیاسی (منابع قدرت) یاد کردیم. پرسش اساسی در اینجاست که آیا میتوان بدون استفاده از اهرمهای قدرت به قدرت دست یافت؟ شاید وقوع همین پرسش در ذهن کودتاگرانی که غیرنظامی هستند، آنها را وادار میسازد به دنبال تدارک پایگاهی در درون قدرت پیش از دستیابی به تمام قدرت بگردند. کودتا ذاتا یک فرایند تمامیتخواهانه است و از این رو «بخشی از قدرت» هرگز نمیتواند اشتهای سیریناپذیر آن را مهار کند. اما سوار شدن بر موج و در اختیار گرفتن نقاط حساس برای هماهنگی اجزای کودتا بخشی از پروژه عظیمتری است که به تملک ابعاد کلان و اصلیتر قدرت منجر خواهد شد.
اشاره به یک نمونه شاید به گویاتر شدن این مدل کمک کند: در طول چند هفته اخیر بهشدت از خطر تهاجم همهجانبهای سخن گفته میشود که جبهه دوم خرداد، جنبش جامعه مدنی و مظهر سیاسی آن در حاکمیت جمهوری اسلامی (دولت خاتمی) را تهدید میکند. نگرش جبههای به فضای سیاسی و انقسام نیروهای سیاسی به دو طیف کلی اصلاحطلب و محافظهکار موجب شده است نیروهایی که خود را در جبهه اول رده بندی میکنند، انگشت اشاره را در تعیین موضع حمله به سوی محافظهکاران متوجه کنند. اما آنچه در این میان نادیده میماند، لایههای درپردهای است که محافظهکاران را به سوی پرداخت هزینههای سنگین (از قبیل کودتا) سوق میدهد. واقعیت این است که پروژه بزرگ و در عین حال پرهزینهای مانند کودتا که بیشتر به یک ریسک شبیه است نه با مبادی سیاسی، فکری و اجتماعی محافظهکاران سازگار است و نه به مزاج روحی و روانی و رفتاری آنان میسازد.
محافظهکاران در لایههای سنتی خود (محافظهکاران کلاسیک و ارتدوکس مانند جمعیت مؤتلفه اسلامی) گرچه بیمیل به نتایج تمامیتخواهانه نیستند، اما از روشهای رادیکال (حداقل با ترکیب سنی کنونی) پرهیز دارند. محافظهکاران جدید (مانند طیف روزنامه فردا) نیز ترجیح میدهند به قواعد بازی تن در دهند تا آنکه قواعد بازی را بر هم زنند. نکته مهمتر آنکه همه لایههای سنتی و نوین محافظهکاران به حد کافی از پایگاه اجتماعی در میان بورژوای کمپرادور، روحانیت سنتی و... برخوردار هستند که احساس نابودی سیاسی نکنند؛ و به اندازه قابلملاحظهای در قدرت سیاسی سهم دارند (قوه قضاییه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و...) که حتی در صورت برگزاری یک انتخابات آزاد و دموکراتیک ضدمحافظهکارانه به حیات سیاسی خود دور از دسترس مردم در جمهوری اسلامی ادامه دهند. وجود همین دو ویژگی کافی است که آنان را از پرداخت یک هزینه سیاسی گزاف و غیرقابلپیشبینی از جهت حصول به نتیجه باز دارد و راهکارهای پشت پرده و محافظهکارانه (مانند توافق با لایههای پراگماتیست جبهه دوم خرداد) را بر راهکارهای رادیکال ترجیح دهند. به یاد داشته باشیم که محافظهکاران هیچگاه هاشمی رفسنجانی را از دست ندادهاند و این به این معناست که آنان هیچگاه راه را برای بازگشت به وضعیت ائتلاف با کارگزاران نبستهاند. اما محافظهکاران متحدانی تمامیتخواه دارند که به صورت یک لایه افراطی راستگرا در درون جبهه ضد دوم خرداد زیست میکنند. آنان فاقد پایگاه اجتماعی هستند، به گونهای که نمیتوانند بدون رانت حکومتی حتی یک نشریه منتشر کنند. گروه مذکور حتی فاقد پتانسیل متناسبی در ساخت قدرت است. در گذشته نهادهایی از دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور در اختیار اینان بود که اینک همین نهادها نیز از چنگشان خارج شده است. بدیهی است با چنین وضعیتی یک ایدئولوژی توجیهگر خشونت و مظاهر سیاسی آن (مانند کودتا) شأن نزول مییابد. در حقیقت جریانی که میتوان از آن به راست افراطی یاد کرد، با توصیفی که آمد، چیزی ندارد که آن را از دست بدهد. این جریان مانند انسان مالباختهای است که اینک در بزرگترین بختآزمایی عمرش شرکت میکند. ریسکی که دو گزینه بیشتر ندارد: در بهترین وضعیت همه چیز و در بدترین وضعیت هیچ چیز (یعنی وضعیتی که هماکنون برقرار است). همین جناح است که محافظهکاران را وادار به رویارویی با هاشمی رفسنجانی میکند. همین جناح است که رویارویی با هاشمی را آزمونی برای رویارویی با خاتمی قرار میدهد. اگر امروز حذف راست مدرن (حزب کارگزاران) اولین سنگر برخورد با هاشمی شده است، فردا حذف چپ مدرن (جبهه مشارکت) سنگر مهمتری در برخورد با خاتمی خواهد بود. این جریان حتی ابایی از برخورد با چهرههایی که امید داشت به کمک نقش ممتاز آنها در جمهوری اسلامی از وقوع وقایعی مانند دوم خرداد جلوگیری کند نخواهد داشت. بیگمان مهمترین دفاعی که جبهه دوم خرداد میتواند در برابر این تهاجم تازه پیشه سازد نه ایجاد صفبندی در برابر محافظهکاران، که آگاه ساختن آنها به لایههای افراطی است که در درون خود آنها امروز نقشه حذف دوم خرداد را میکشند و فردا به سراغ خود آنها خواهند رفت. تمامیتخواهان همه قدرت را میخواهند و قدرت محافظهکاران نیز جزیی از همین قدرت است.
هشیار ساختن محافظهکاران به هسته خطرناکی که در درون آنها در حال شکلگیری است، اینک به مهمترین رسالت نیروهای دوم خرداد بدل شده است؛ چه، تنها گروهِ قادر به هضم و هدم این جریان، همین جریان غالب ضداصلاح است. میتوان با تقویت لایههای عقلانی و معتقد به قواعد بازی در درون محافظهکاران و سپردن افسار این جبهه به دست آنها، جریان تمامیتخواه را بایکوت کرد و در انزوایی ابدی قرار داد: انزوایی ابدی نه برای افراد این جریان، که برای فکر تمامیتخواهی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر